زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم - سعدی



کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و روی اَم!؟

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

لب او بر لب من این چه خیال است و تمنّا؟! 
ادامه مطلب ...

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم؟!

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟!

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی‌ست!
به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم؟!

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی .... 
ادامه مطلب ...

دشمن جانی و دانسته تو را می طلبم


آن که خونین دل از آن غنچه دهان است، منم!
وآنکه چون بلبل از آن گل به فغان است، منم!

دشمن جانی  و  دانسته  تو را می طلبم
آنکه خود در طلب دشمن جان است، منم!

آنکه مقصود من از جان و جهان است، "تویی"!
وآنکه فارغ  ز  غم  جان و جهان است ، منم!

نیاز کرمانی


ابتهاج - نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد 
ادامه مطلب ...

بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت


بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست 
ادامه مطلب ...

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب


امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

تیر از غمزه ی ساقی، سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم

غم به روئین تنیِ جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم

باری از تلخی ایام به شور و مستی 
ادامه مطلب ...

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد - شهریار


رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست 
ادامه مطلب ...

جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده - فیض کاشانی


جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده!
زآن باده ی باقی بکش، وین باقی جان را بده!

ای ساقی مه روی من، بهر حیات نوی من!
هم برقع از رخ برفکن، هم از جبین بگشا گره!

گویند در جنت بود از بهر زاهد میوه ها
ما و زنخدان نگار این سیب ما زآن میوه به

عالی‌ست سیب تو بسی، کی می رسد دست کسی
غالی‌ست نرخ این متاع قیمت مکن منت بنه

رحم آر بر بیچاره از خان و مان آواره
ای منبع لطف و کرم از وصل خود کامش بده

تا چند گردم دربه در تا چند پویم کو به کو؟!
گیرم سراغت شهر شهر جویم نشانت ده به ده

ای فیض بس کن زین نفیر گر وصل می خواهی بمیر
این کار را آسان مگیر یا جان دگر چیزی بده


فیض کاشانی