زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

چهار پاسخی که زاهد را تحت تاثیر قرار داد


زاهدی گوید جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد:

 اوّل مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت
ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .  
گفت تو با این همه ادّعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم 
ادامه مطلب ...

درسی از لئو تولستوی


روزی لئو  تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد .. زن بی وقفه شروع
به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد .. بعد از مدتی که  به تولستوی فحش داد و کمی آرام شد
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت  
ادامه مطلب ...

حکایت - شاه عباس و پینه دوز



گویند شاه عباس بعضی شبها  لباس درویشی پوشیده و به تجسّس در شهر می پرداخت. شبی در
حین گذر از جائی، از خانه ی محقّری صدای ساز و ضرب می شنود و به رسم دراویش حق دوستی
گفته و داخل می شود و بساط رنگینی از می و مطرب و ساغر می بیند.
میزبان، مرد پینه دوزی بود و  شاه به پرس و جو درباره ی او برآمده و معلوم می شود که  
ادامه مطلب ...

طبع شعر ملک الشعرای بهار



روزی ملک الشّعرای بهار (شاعر بنام معاصر)  در مجلسی نشسته بود و حاضران برای آزمایش طبع شعر او  چهار کلمه را انتخاب
کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیآورد. کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس،  انگور،  درفش  و  سنگ

ملک الشعرای بهار چنین سرود : 
ادامه مطلب ...

حکایت - حَجّاج و شبان



روزی حجّاج ابن یوسف ثقفی در صحرا با چند تن از خاصان خود گردش می کرد. از دور شبانی دید.
ملازمان را گفت: شما بر جا باشید تا من با آن صحبتی دارم. پس اسب خود را برانگیخت و بر سر او رفت
و سلام کرد. او جواب داد. حجاج از او پرسید ای شبان، حجاج ابن یوسف بر شما چگونه حاکم است؟
چوپان گفت: 
ادامه مطلب ...