زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

با دل سوخته پروانه به شمعی می‌‎گفت

چشم ساقی چو من از باده خراب است امشب؛ غزل زیبای ملک‌الشعرای بهار:


چشم ساقی چو من از باده خراب است امشب

حیف از آن دیده که آماده‌ی خواب است امشب


قمرا! پرده برافکن که ز شرم رخ تو

چهره‌ی ماه فلک زیر نقاب است امشب


نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع

چهره بگشاکه شب ترک حجاب است امشب


با دل سوخته پروانه به شمعی می‌‎گفت

دادن بوسه به عشاق ثواب است امشب


چون بهار انده فردا مخور و باده بخور

که همین یک‌نفس از عمر حساب است امشب

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

تو امیر ملک حسنی؛ شعر زیبای سعدی شیرازی:


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت


به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن!

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت


نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت

نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت  ادامه مطلب ...

تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

شعر همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی؛ سعدی


همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی


چه حکایت از فراقت، که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی، درِ ماجرا ببستی  ادامه مطلب ...

شانه بر زلف پریشان زده ای به به به

تصنیف زیبای عارف قزوینی:


شانه بر زلف پریشان زده ای به به به

دست بر منظر‌ه‌ی جان زده ای به به به

آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر

به من بی سر و سامان زده ای به به به

صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله

تا به هم آن صف مژگان زده ای به به به

صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک

تا سر از چاک گریبان زده ای به به به

من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی

باده در خلوت رندان زده ای به به به

تو بدین چشم گر عابد بفریبی چه عجب

گول صد مرتبه شیطان زده ای به به به

تن یک لائی من، بازوی تو، سیلی عشق

تو مگر رستم دستان زده ای به به به

بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواَش

همچو سگ سنگ به دندان زده ای به به به

عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست

دست بالاتر از امکان زده ای به به به


عارف قزوینی 

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

غزلی ناب از صائب تبریزی:


توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟


رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشتر است

به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟


چون نباید به نظر حسن لطیفی که توراست

خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟


غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز

چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟


دیده‌ای را که نمی‌شد ز تماشای تو سیر

بی‌تماشای تو، چون سیر توانم کردن؟


عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق

بیش از آن است که تحریر توانم کردن


صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو

برق را گر چه به زنجیر توانم کردن


صائب تبریزی 

شب فراق که داند که تا سحر چند است - سعدی



شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است


گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است


پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است


قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وآن هم عظیم سوگند است  ادامه مطلب ...

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده‌ی تو را - فروغی بسطامی

شعر زیبایی از فروغی بسطامی:




دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده‌ی تو را

وز مژه آب داده‌ام باغ نچیده‌ی تو را


قطره‌ی خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم

به که به دیده جا دهم تازه رسیده‌ی تو را


با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو

رام به خود نموده‌ام باز رمیده‌ی تو را  ادامه مطلب ...

گفتم: دل من، گفت که: خون کرده‌ی ماست - عراقی



گفتم: دل من، گفت که: خون کرده‌ی ماست

گفتم: جگرم، گفت که: آزرده‌ی ماست


گفتم که: بریز خون من، گفت برو

کآزاد کسی بود که پرورده‌ی ماست


عراقی