-
سعدی - برخیز که میرود زمستان
پنجشنبه 24 اسفند 1402 14:42
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان! نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان! وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان! برخیز که باد صبح نوروز در باغچه میکند گل افشان! خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهان بوی گل بامداد نوروز وآواز خوش هزاردستان بس...
-
مایهی اصل و نسب در گردش دوران زر است
جمعه 18 اسفند 1402 10:35
شعر زیبای صائب تبریزی؛ "دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست": مایهی اصل و نسب در گردش دوران زر است هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست روی دریا خس نشیند، قعر دریا گوهر است شصت و شاهد هر دو...
-
دلا در عشق تو صد دفترستم
چهارشنبه 9 اسفند 1402 22:27
غزل بابا طاهر همدانی: دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه جفای دوست را خواهان ترستم مو آن عودم میان آتشستان که این نه آسمانها مجمرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون به چهره خوشتر از نیلوفرستم درین آلاله در کویش چو گلخن به داغ دل چو سوزان...
-
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
دوشنبه 7 اسفند 1402 23:33
تصنیف زیبای عارف قزوینی: شانه بر زلف پریشان زده ای به به به دست بر منظرهی جان زده ای به به به آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر به من بی سر و سامان زده ای به به به صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله تا به هم آن صف مژگان زده ای به به به صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک تا سر از چاک گریبان زده ای به به به من...
-
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
دوشنبه 7 اسفند 1402 16:53
غزلی ناب از صائب تبریزی: توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشتر است به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟ چون نباید به نظر حسن لطیفی که توراست خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟ غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟ دیدهای را که نمیشد ز...
-
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
یکشنبه 6 اسفند 1402 23:01
غزل بی نظیر مولانا: هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود هر که شُدت حلقهی در، زود برد حقهی زر خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود خاک چه دانست که او، غمزهی غمازه شود روی کسی...
-
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را - حافظ
پنجشنبه 3 اسفند 1402 13:15
غزل حافظ شیرازی: من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان...
-
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها - حافظ
پنجشنبه 3 اسفند 1402 13:08
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کآخر صبا زآن طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و...
-
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش - سعدی
چهارشنبه 2 اسفند 1402 23:20
غزل فوقالعاده زیبای سعدی-خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست: اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست...
-
شب فراق که داند که تا سحر چند است - سعدی
چهارشنبه 2 اسفند 1402 12:36
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وآن هم عظیم سوگند است که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده به دیدارت...
-
متناسباند و موزون، حرکات دلفریبت - سعدی
سهشنبه 1 اسفند 1402 21:18
یکی از بهترین و دلنشینترین غزل های سعدی شیرین سخن: متناسباند و موزون، حرکات دلفریبت متوجه است با ما، سخنان بی حسیبت چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت اگرم تو خصم باشی، نروم ز پیش تیرت وگرم تو سیل باشی، نگریزم از نشیبت به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت...
-
این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است
سهشنبه 1 اسفند 1402 12:42
این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است؛ غزل بسیار زیبای محتشم کاشانی: این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است؟! این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است؟! این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست وین چه چشم است که با اهل نظر در سخن است؟! این چه خال است که قیمت شکن مشک خُتاست وین چه جعد است که صد تعبیهاش در شکن است؟! این چه...
-
گزیدهای از مناجات خواجه عبدالله انصاری
دوشنبه 30 بهمن 1402 22:48
گزیدهای از مناجات خواجه عبدالله انصاری: یارب دل پاک و جان آگاهم ده! آه شب و گریهی سحرگاهم ده! در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بهخود راهم ده! الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز...
-
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را - فروغی بسطامی
جمعه 27 بهمن 1402 23:29
شعر زیبایی از فروغی بسطامی: دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را قطرهی خون تازهای از تو رسیده بر دلم به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف...
-
خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را - حزین لاهیجی
جمعه 20 بهمن 1402 12:12
خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را به الفت آشتی ده، آن قرار بیقراران را غم دیرینه دارد الفتی با چشم گریانم شراب کهنه مشتاق است، ابر نوبهاران را نمکپروردهی عشقیم و داریم از لبت شوری به مرهم آشنایی نیست، داغ دلفگاران را سلوکم در طریق عشق با یاران به آن ماند که مور لنگ همراهی کند، چابکسواران را گریبان چاک باشد، دلق...
-
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن - پروین اعتصامی
پنجشنبه 19 بهمن 1402 22:02
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن پیش بازِ عشق آئین کبوتر داشتن سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن هر کجا نار...
-
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
پنجشنبه 19 بهمن 1402 14:49
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا گشتهست باشگونه همه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بیوفا هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیهای گشته مبتلا وآن کس که گوید از ره دعوی کنون همی کاندر میان خلق ممیر چو من کجا...
-
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما - مولانا
پنجشنبه 19 بهمن 1402 11:07
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ما رخ ز شُکر افروخته با موج و بحر آموخته زآن سان که ماهی را بود، دریا و طوفان جان فزا ای شیخ ما را فوطه ده، وی آب ما را غوطه ده! ای موسی عمران بیا، بر آب دریا زن...
-
گفتم: دل من، گفت که: خون کردهی ماست - عراقی
چهارشنبه 18 بهمن 1402 21:37
گفتم: دل من، گفت که: خون کردهی ماست گفتم: جگرم، گفت که: آزردهی ماست گفتم که: بریز خون من، گفت برو کآزاد کسی بود که پروردهی ماست عراقی
-
ای چشمۀ زلال الهی ظهور کن
چهارشنبه 18 بهمن 1402 15:04
تاج امامت است به روی سر شما خیل ملائکاند به دور و بر شما ای چشمۀ زلال الهی ظهور کن ماتشنه ایم، تشنه لب کوثر شما فرمودهای که الگوی من مادر من است با این حساب فاطمه شد رهبر شما کی ریشه کن کنی تو تبار یهود را ای جان فدای طنتنه ء خیبر شما بیرون بکش زخاک دوتا غاصب فدک این انتقام گشته به حق باور شما روز ظهور نعره زنی جدی...
-
من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم - حافظ
چهارشنبه 18 بهمن 1402 14:56
من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیبِ توبهکاران کرده باشم بارها توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم عشق دردانهست و من غَوّاص و دریا میکده سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نامِ فِسق داوری دارم بسی یا رب، که را داور کنم؟ بازکَش...
-
هین کژ و راست میروی باز چه خوردهای بگو - مولانا
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:22
هین کژ و راست میروی، باز چه خوردهای؟ بگو! مست و خراب میروی، خانه به خانه کو به کو با که حریف بودهای، بوسه ز کی ربودهای؟ زلفِ که را گشودهای، حلقه به حلقه مو به مو نی تو حریف کی کنی، ای همه چشم و روشنی خفیه رَوی چو ماهیان، حوض به حوض جو به جو راست بگو به جان تو، ای دل و جانم آن تو ای دل همچو شیشهام خورده مِیاَت...
-
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار - شیخ بهایی
سهشنبه 17 بهمن 1402 19:32
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم راه زیارت است این، نه راه گشت بازار با زائران محرم، شرط است آنکه...
-
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم - شیخ بهایی
دوشنبه 16 بهمن 1402 22:21
من آینهی طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
-
ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی - شیخ بهایی
یکشنبه 15 بهمن 1402 21:27
ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم حور و...
-
دوبیتی های ناب
یکشنبه 15 بهمن 1402 10:18
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را عراقی **************** *********** ای روی تو آرزوی دیرینهی ما جز مهر تو نیست در دل و سینهی ما از صیقل آدمی زدائیم درون تا عکس رخت فتد در آئینهی ما عراقی *************** *********** گفتم: دل من،...
-
در هوایت بیقرارم روز و شب - مولانا
شنبه 14 بهمن 1402 14:39
در هوایت بیقرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان میخواستند جان و دل را میسپارم روز و شب تا نیابم آن چه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب میزنی تو زخمه و بر میرود تا به...
-
روزهداران را هلال عید ابروی شماست - اوحدی مراغه ای
پنجشنبه 12 بهمن 1402 22:15
روزهداران را هلال عید ابروی شماست شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب بندهی آن چشم ترک و زلف هندوی شماست مشک چینی را ز غیرت بر نمیآید نفس زآن دم عنبر، که در دام دو گیسوی شماست؟ این که میآید دم صبحست یا باد ختن؟ یا نسیم روضهی فردوس؟ یا بوی شماست؟ از بهشت ار شاهدی خیزد شما خواهید بود...
-
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ - اوحدی مراغهای
پنجشنبه 12 بهمن 1402 21:51
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟ هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟ خون من ریزی و چشم تو روا میدارد بوسهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟ شهریان را به غریبان نظری باشد و من دیدم...
-
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا - مولانا
چهارشنبه 11 بهمن 1402 20:23
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا! کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا! ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا! یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی غمخوارهی یاران شد، تا باد چنین بادا! هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا! زآن طلعت شاهانه زآن مشعلهی...