زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

شب فراق که داند که تا سحر چند است - سعدی



شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است


گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است


پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است


قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وآن هم عظیم سوگند است  ادامه مطلب ...

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد - عبید زاکانی




دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد

نقش رخسار تو پیرامُن چشمم می گشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما می کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می سوخت
دود سودای توام قصد سویدا می کرد

نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید 
ادامه مطلب ...

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد - صائب تبریزی



آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد 

لب میگون تو را کاش تماشا می کرد


عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد


دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد

از گهر بادیه را دامن دریا می کرد


در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه 

ادامه مطلب ...

(غرور و فروتنی)




 جهالت و نادانی جایی خواهد بود که غرور وجود دارد و خرد و دانایی، جایی که تواضع و فروتنی وجود دارد  


 

هرمرد شتر دار اویس غَرَنی نیست - (منتسب به ) شمس تبریزی


هرمرد شتر دار اویس غَرَنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ، عقیق یمنی نیست

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

بر مرده‌دلان پند مده، خویش میازار!
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

با مرد خدا پنجه میفکن تو چو نمرود! 
ادامه مطلب ...

هرچه آئینه به توصیف تو جان کند نشد - فاضل نظری





هرچه آئینه به توصیف تو جان کند نشد
آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصّه ی عشقت گرهى باز شود
به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد!

خاطرات تو  و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من  

مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد

فاضل نظری

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است - شعر شهریار

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی 
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است!

ماه عبادت است و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟! 
ادامه مطلب ...

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم؟!

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟!

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی‌ست!
به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم؟!

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی .... 
ادامه مطلب ...