غزل عاشقانهی زیبای سعدی شیرازی:
من بدین خوبیّ و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزیّ و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگیندلِ سیمینبدن
مشک غمّازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافقصورتومعنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را!
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن!
چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودهست و دردی سوختهست
دوست دارد نالهی مستان و هایاهوی را
ما ملامت را به جان جوئیم در بازار عشق
کنج خلوت، پارسایان سلامتجوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حسن
بلکه سروی چون تو میباید کنارِ جوی را
ای گل خوشبوی! اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
سعدیا! گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
نظرات
ارسال یک نظر