زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دوبیتی، رباعی - مولانا عطار ابوسعید ابوالخیر

یا رب به محمد و علی و زهرا

یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا


کز لطف برآر حاجتم در دو سرا

بی‌منت خلق یا علی الاعلا


ابوسعید ابوالخیر

**********

*******


عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا


با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم

چون مست شویم هرچه بادا بادا


مولانا

**************

**********


ای دوست به دوستی قرینیم ترا

هرجا که قدم نهی زمینیم ترا


در مذهب عاشقی روا کی باشد 

ادامه مطلب ...

جانِ منی، جانِ منی، جان من - مولانا



جانِ منی، جانِ منی، جان من
آنِ منی، آن منی، آن من

شاهِ منی، لایق سودای من
قند منی، لایق دندان من

نور منی، باش در این چشم من!
چشم من و چشمه ی حیوان من

گل چو تو را دید به سوسن بگفت 
ادامه مطلب ...

هشت جنت به تو عاشق، تو چه زیبا رویی! - مولانا




برو ای عشق که تا شحنه ی خوبان شده‌ای
توبه و توبه کنان را همه گردن زده‌ای

کی شود با تو معول، که چنین صاعقه‌ای
کی کند با تو حریفی که همه عربده‌ای

نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست
نه در این شش جهتی، پس ز کجا آمده‌ای؟!

هشت جنت به تو عاشق، تو چه زیبا رویی!  
ادامه مطلب ...

دوش چه خورده‌ای دلا؟! راست بگو نهان مکن! - مولانا



دوش چه خورده‌ای دلا؟! راست بگو نهان مکن!
چون خمشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن!

باده ی خاص خورده‌ای، نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند، خربزه در دهان مکن!

روز الست جان تو، خورد مِیی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی،! بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی  
ادامه مطلب ...

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه - مولانا





من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کَس را، هُشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر، شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ ! تا لذت جان بینی 
ادامه مطلب ...

چون من خراب و مست را، در خانه ی خود ره دهی - مولانا



بازآمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنم
واین چرخ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم

هفت اختر بی‌آب را، کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم

از شاه بی‌آغاز من، پران شدم چون باز من
تا جغد طوطی خوار را، در دیر ویران بشکنم

زآغاز عهدی کرده‌ام، کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان! گر عهد و پیمان بشکنم

امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردن کشان، در پیش سلطان بشکنم

روزی دو باغ طاغیان، گر سبز بینی غم مخور 
ادامه مطلب ...

جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای؟! - مولانا

جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای؟!
نِی غلطم، در دل ما بوده‌ای!

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای!

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش که را بوده‌ای!؟

رشک برم کاش قبا بودمی! 
چونک در آغوش قبا بوده‌ای!

زهره ندارم که بگویم تو را: 
ادامه مطلب ...

نان‌پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد - مولانا



نان‌پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد
آواره ی  عشق ما، آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
وآن را که منم چاره، بی چاره نخواهد شد

آن را که منم منصب، معزول کجا گردد؟! 
آن خاره که شد گوهر، او خاره نخواهد شد

آن قبله ی مشتاقان، ویران نشود هرگز
وآن مصحف خاموشان، سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی، این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش، خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق، اما بنمی میرد 
ادامه مطلب ...