زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

پریِ کوچکِ غمگینی را می‌شناسم - فروغ فرخزاد


من
پریِ کوچکِ غمگینی را می‌شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی‌لبک چوبین
می‌نوازد آرام، آرام ...

پریِ کوچکِ غمگینی که شب از یک بوسه می‌میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهدآمد...!


فروغ فرخزاد


یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم! - سیمین بهبهانی



یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم!
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ... صد فتنه در کارش کنم ...

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصّه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم 
ادامه مطلب ...

با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی - فروغی بسطامی


با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی
در بزم، کسی نیست که دیوانه نکردی!

ای خانه‌ی شهری، نِگَهت برده به یغما!
در شهر، دلی کو که در آن خانه نکردی؟

تا گنج غمت را سر ویرانی دل‌هاست
یک خانه‌ی دل نیست که ویرانه نکردی

تنها نه من از عشقِ رُخت شهره‌ی شهرم 
ادامه مطلب ...

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه - مولانا





من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کَس را، هُشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر، شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ ! تا لذت جان بینی 
ادامه مطلب ...

دل همان به که گرفتار هوائی باشد - عبید زاکانی



دل همان به که گرفتار هوائی باشد
سر همان به که نثار کف پائی باشد

هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهل است اگر امّید دوائی باشد

دامن یار به دست آر و ره میکده گیر!
نشناس اینکه به از میکده جائی باشد!

هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن،
بوریائی که در او بوی ریائی باشد ... 
ادامه مطلب ...

زیر باران بیا قدم بزنیم - مجتبی کاشانی




زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم

و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همه جا  
ادامه مطلب ...

لبت نه گوید و پیداست مـی‌گوید دلت آری - محمدعلی بهمنی



لبت نه گوید و پیداست مـی‌گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

نمی‌رنجم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست، آنِ من 
مبادا لحظه‌ای حتّی مرا اینگونه پنداری

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت 
ادامه مطلب ...

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن - حافظ



منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری‌ست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات 
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست 
ادامه مطلب ...