زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را - حافظ

غزل حافظ شیرازی: 


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

 که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را:



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را 

ادامه مطلب ...

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است - حافظ



لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است

ساروان رخت به دروازه مبر کآن سر کو
شاهراهی ست که منزلگه دلدار من است

بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا 
ادامه مطلب ...

زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد - حافظ



زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت، با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب 
ادامه مطلب ...

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع - حافظ



در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد 
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست 
ادامه مطلب ...

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن - حافظ



منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری‌ست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات 
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست 
ادامه مطلب ...

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست- حافظ


راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کآن شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد  
ادامه مطلب ...

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم - حافظ


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش!  
ادامه مطلب ...