زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دلا در عشق تو صد دفترستم


غزل بابا طاهر همدانی:


دلا در عشق تو صد دفترستم

که صد دفتر ز کونین ازبرستم


منم آن بلبل گل ناشکفته

که آذر در ته خاکسترستم


دلم سوجه ز غصه وربریجه

جفای دوست را خواهان ترستم


مو آن عودم میان آتشستان

که این نه آسمانها مجمرستم


شد از نیل غم و ماتم دلم خون

به چهره خوشتر از نیلوفرستم


درین آلاله در کویش چو گلخن

به داغ دل چو سوزان اخگرستم


نه زورستم که با دشمن ستیزم

نه بهر دوستان سیم و زرستم


ز دوران گرچه پر بی جام عیشم

ولی بی دوست خونین ساغرستم


چرم دایم درین مرز و درین کشت

که مرغ خوگر باغ و برستم


منم طاهر که از عشق نکویان

دلی لبریز خون اندر برستم


بابا طاهر همدانی 

متناسب‌اند و موزون، حرکات دلفریبت - سعدی

یکی از بهترین و دلنشین‌ترین غزل های سعدی شیرین سخن:



متناسب‌اند و موزون، حرکات دلفریبت

متوجه است با ما، سخنان بی حسیبت


چو نمی‌توان صبوری ستمت کشم ضروری

مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت


اگرم تو خصم باشی، نروم ز پیش تیرت

وگرم تو سیل باشی، نگریزم از نشیبت


به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت


اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی

نه چنان که بنده باشم، همه عمر در رکیبت


عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند

مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت  ادامه مطلب ...

این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است

این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است؛ غزل بسیار زیبای محتشم کاشانی:

این چه چوگانِ سر زلف و چه گوی ذقن است؟!
این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است؟!

این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست
وین چه چشم است که با اهل نظر در سخن است؟!

این چه خال است که قیمت شکن مشک خُتاست
وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکن است؟!

این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن
آه انجم شررم شمع هزار انجمن است؟!

این چه غمزه‌ست که چشم تو ز بی‌باکی او
مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکن است؟!

وای برجان اسیران تو گر دریابند
از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص من است

محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا
کاین جدائی سبب تفرقه‌ی جان و تن است

محتشم کاشانی 

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار - شیخ بهایی




آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار


ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز

ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار


در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد

ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار  ادامه مطلب ...

فکر کن وقت تماشای تو باران بزند


فکر کن وقت تماشای تو باران بزند شعر ناب شعر عاشقانه شعر زیبا

فکر کن وقت تماشای تو باران بزند
چِک چِک چتر تو در گوش خیابان بزند

نفسم حبس شود عشق تو جرمم باشد
ابر بین من و تو میله ی زندان بزند

هیجان دارم و در سینه دلم می کوبد
در ویران شده بگذار فراوان بزند

برگ سبزی ست بیا تحفه ی درویش کن این 
ادامه مطلب ...

زیر باران بیا قدم بزنیم - مجتبی کاشانی




زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم

و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همه جا  
ادامه مطلب ...

لبت نه گوید و پیداست مـی‌گوید دلت آری - محمدعلی بهمنی



لبت نه گوید و پیداست مـی‌گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

نمی‌رنجم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست، آنِ من 
مبادا لحظه‌ای حتّی مرا اینگونه پنداری

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت 
ادامه مطلب ...

چو شمعی سوختم از آتش عشق - حمید مصدق

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمی را که مفتون رخت بود 
ادامه مطلب ...