زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است - حافظ



لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است

ساروان رخت به دروازه مبر کآن سر کو
شاهراهی ست که منزلگه دلدار من است

بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا 
ادامه مطلب ...

ای دوست بیا که ما تورائیم - عراقی



ای دوست بیا که ما تورائیم
بیگانه مشو، که آشناییم

رخ بازنمای، تا ببینیم
در بازگشای، تا درآییم

هر چند نه‌ایم در خور تو
لیکن چه کنیم؟ مبتلاییم

چون بی‌تو نه‌ایم زنده یک دم
پیوسته چرا ز تو جداییم؟

چون عکس جمال تو ندیدیم 


 بر روی تو شیفته، چراییم؟

آن کس که ندیده روی خوبت
در حسرت تو بمرد، ماییم

ماییم کنون و نیم جانی
بپذیر ز ما، که بی‌نواییم

تا دور شدیم از بر تو
دور از تو همیشه در بلاییم

بس لایق و در خوری تو ما را
هر چند که ما تو را نشاییم

آنچ از تو سزد به جای ما کن
نه آنچه که ما بدان سزاییم

هم زآنِ توییم، هر چه هستیم
گر محتشمیم و گر گداییم

از عشق رخ تو چون عراقی
هر دم غزلی دگر سراییم



عراقی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد - عبید زاکانی




دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد

نقش رخسار تو پیرامُن چشمم می گشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما می کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می سوخت
دود سودای توام قصد سویدا می کرد

نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید 
ادامه مطلب ...

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد - صائب تبریزی



آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد 

لب میگون تو را کاش تماشا می کرد


عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد


دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد

از گهر بادیه را دامن دریا می کرد


در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه 

ادامه مطلب ...

(غرور و فروتنی)




 جهالت و نادانی جایی خواهد بود که غرور وجود دارد و خرد و دانایی، جایی که تواضع و فروتنی وجود دارد  


 

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم - هما میرافشار



بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟!

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی 
ادامه مطلب ...

جانِ منی، جانِ منی، جان من - مولانا



جانِ منی، جانِ منی، جان من
آنِ منی، آن منی، آن من

شاهِ منی، لایق سودای من
قند منی، لایق دندان من

نور منی، باش در این چشم من!
چشم من و چشمه ی حیوان من

گل چو تو را دید به سوسن بگفت 
ادامه مطلب ...