زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟!

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکّر تو کجایی؟!

آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان  ادامه مطلب ...

ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته‌ای


ای که ز دیده غایبی! در دل ما نشسته‌ای!
حسن تو جلوه می‌کند، وین همه پرده بسته‌ای

خاطر عام برده‌ای، خون خواص خورده‌ای
ما همه صید کرده‌ای، خود ز کمند جسته‌ای

از دگری چه حاصلم!؟ تا ز تو مهر بگسلم 
ادامه مطلب ...

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم


کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و رویم

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم 
ادامه مطلب ...

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی - شعر زیبای سعدی



چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی

ای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلان!
عشق حقیقت است اگر، حمل مجاز می‌کنی

ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو!
در نظر سبکتکین، عیب اَیاز می‌کنی؟!

پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله ی اهل دل منم سهو نماز می‌کنی!

دی به امید گفتمش: داعی دولت تواَم
گفت: دعا به خود بکن گر به نیاز می‌کنی!

گفتم اگر لبت گزم، می‌خورم و شکر مزم
گفت خوری اگر پزم، قصّه دراز می‌کنی

سعدی خویش خوانیم، پس به جفا برانیم
سفره اگر نمی‌نهی در به چه باز می‌کنی؟!


سعدی

شب فراق که داند که تا سحر چند است - سعدی



شب فراق که داند که تا سحر چند است؟!
مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار مهرگسل 
ادامه مطلب ...

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم - سعدی



بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست 
ادامه مطلب ...

من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم - یکی از زیباترین غزل های سعدی



ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست، دست از جان شیرینم

تو را من دوست می‌دارم، خلاف هر که در عالم 
ادامه مطلب ...

من از آن روز که دربند تواَم آزادم




من از آن روز که دربند تواَم آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌ نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرّم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت 
ادامه مطلب ...