زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

از در درآمدی و من از خود به درشدم - سعدی


از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست؟!
صاحب خبر بیآمد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بُدَم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق‌برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق 
ادامه مطلب ...

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم



کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و روی اَم!؟

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

لب او بر لب من این چه خیال است و تمنّا؟!
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم

همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان! 
ادامه مطلب ...

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم - سعدی



کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و روی اَم!؟

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

لب او بر لب من این چه خیال است و تمنّا؟! 
ادامه مطلب ...

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم - سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟!

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را 

ادامه مطلب ...

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را - سعدی


برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را!

هر ساعت از نو قبله‌ای، با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن، تا بشکنیم اصنام را!

می با جوانان خوردنم، باری تمنّا می‌کند 

ادامه مطلب ...

ای چشم تو دلفریب و جادو! - غزلی ناب از استاد سخن سعدی


این غزل، یکی از زیباترین اشعار سعدی بزرگ است که در آن بیست بار به واژه ی
"چشم" اشاره شده است! بی دلیل نیست که  نام سعدی، استاد سخن، همچون
نگینی در پهنه ی شعر و ادب پارسی می درخشد.


ای چشم تو دلفریب و جادو!
در چشم تو خیره چشم آهو!

در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همی‌ کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو

چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو

هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو

این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو

مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوب تری به چشم و ابرو

با این همه چشم زنگی شب
چشم سیهِ تو راست هندو

سعدی به دو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لؤلؤ؟!

سعدی - مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست


مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر تواَم کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه ی موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست 
ادامه مطلب ...

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی



هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی

با چشم نمی‌بیند، یا راه نمی‌داند
هر کو به وجود خود، دارد ز تو پروایی

دیوانه ی عشقت را، جایی نظر افتاده‌ست
کآن جا نتواند رفت، اندیشه ی دانایی

امّید تو بیرون برد، از دل همه امّیدی 
ادامه مطلب ...