زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم - حسین منزوی



از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم
هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟!

تشویش هزار "آیا" ، وسواس هزار "امّا" 
ادامه مطلب ...

خوش آنکه حلقه هاى سر زلف وا کنى - فروغی بسطامی


خوش آنکه حلقه هاى سر زلف وا کنى
دیوانگان سلسله ات را رها کنى

کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنى تو هم بیا که تماشاى ما کنى

کردى سیاه زلف دو تا را که در غمت
مویم سپید سازى و پشتم دو تا کنى

تو عهد کرده اى که نشانى به خون مرا  
ادامه مطلب ...

گر درختی از خزان بی برگ شد - شفیعی کدکنی


گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت

هست امّیدی که ابر فرودین
برگها رویاندش از فرّ بخت

بر درخت زنده بی برگی چه غم؟!
وای بر احوال برگ بی درخت ...

شغیفی کدکنی


بر رخ مه‌طلعتان زلف پریشان خوش‌نماست - فیض کاشانی

بر رخ مه‌طلعتان زلف پریشان خوش‌نماست
دلبری و ناز و استغنا از اینان خوش‌نماست

عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی
دلبران را پرسش احوال ایشان خوش‌نماست

خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست!
امتناع و شرم و تمکین از نکویان خوش‌نماست

هر جفائی کز نکورویان رسد باید کشید  
ادامه مطلب ...

خبر داری که از غم آتشی افروختم بی تو - لاهوتی

خبر داری که از غم آتشی افروختم بی تو
در آن آتش، سر اندر پای خود را سوختم بی تو؟

به هر شهری هزاران ماهرو دیدم ولی زآنها
به آن چشمت قسم! چشمان خود را دوختم بی تو

بتان سازند حیلت ها، که گردند آشنا با من
ولی من: {گپ میان ما بماند!} سوختم بی تو! ...

 لاهوتی

خاک‌نشین ره میخانه ام خانه‌خرابِ دل دیوانه ام - هما میرافشار


خاک‌نشین ره میخانه ام
خانه‌خرابِ دل دیوانه ام

زآن که به میخانه به جز یار نیست
کشمکش صفحه و زنّار نیست

هرچه در آنجاست بُوَد در خروش
جام مِی و مِی زده و مِی فروش

حسرت بگذشته و آینده نیست 
جز به ره عشق، کسی بنده نیست

ای که به دام تو اسیرم اسیر! 
ادامه مطلب ...

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم



کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و روی اَم!؟

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

لب او بر لب من این چه خیال است و تمنّا؟!
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم

همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان! 
ادامه مطلب ...

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم؟!

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟!

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی‌ست!
به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم؟!

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی .... 
ادامه مطلب ...