زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

تک بیتی و دو بیتی های زیبا


شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

سعدی

***

راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جزمن و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

فرهنگ شیرازی

***

باز آی که تا به خود نیازم بینی 
ادامه مطلب ...

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم - سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟!

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را 

ادامه مطلب ...

من سکوت خویش را گم کرده ام - فریدون مشیری - جادوی سکوت


من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت! ای مادر فریادها!
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو  راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت! ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من!؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من



برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را - سعدی


برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را!

هر ساعت از نو قبله‌ای، با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن، تا بشکنیم اصنام را!

می با جوانان خوردنم، باری تمنّا می‌کند 

ادامه مطلب ...

خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم



من اگر رندم و قلّاشم اگر درویشم
هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم

دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
گر زند عقرب جرّاره هزاران نیشم

خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم

دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش 
ادامه مطلب ...

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت - صائب تبریزی


این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

باده هر جا که بود چشمه ی کوثر نقد است
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم کرده ندارد گله از تنهایی 

ادامه مطلب ...

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود - حافظ



ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود!

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کزآن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود!

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود!

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست
سرها بر آستانه ی او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود!


حافظ