شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان
عشق در بند است
سعدی
***
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جزمن و زاهد و شیخ و دو سه
رسوای دگر
فرهنگ شیرازی
***
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری
شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کِی زنده رها کند که
بازم بینی
مولانا
***
تو از آنِ دگری، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان
جهانی دگرم
شهریار
***
دست هر نااهل بیمارت کند
سوی مادر آ که
تیمارت کند
مولانا
***
ای دل اندر عاشقی تو نام نیکو ترک کن
کابتدای عشق
رسوایی و بدنامی است آن
مولانا
***
می بخور، منبر بسوزان، آتش اندر خرقه کن
ساکن
میخانه باش و مردم آزاری نکن...
"همای اصفهانی"
***
فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز
بیاندیشهٔ فردا خوش است
صائب تبریزی
***
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم
شب های جداییهوشنگ ابتهاج
***
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی تو مگر
هنوز هستی؟
فروغی بسطامی
***
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است
جای گلایه نیست ! کــه این
رسم دلبری است
فاضل نظرى
***
بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم
من
هیچکسم یا که درین خانه کسی نیست؟
بیدل شیرازی
***
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کآنچه گناه او بُوَد من بِکشم
غَرامتش سعدی
***
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار
بجویی و نیابی بازم...
سعدی
***
باری امید خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزوی تو
تنهاست در دلم
هوشنگ ابتهاج
***
گر مِی نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو
حیله و دستان را!
تو غرّه بدان مشو که مِی مینَخوری
صد لقمه خوری که مِی غلام است آن را!
خیام
***
مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم
گیسوئی
خوش بافته بر دست پیچیدیم ما
شاه نعمت الله ولی
***
گر بر سر آنی که زما چهره بپوشی
گیسو به رخ افکن که
نقابی به از این نیست
؟
***
وبلاگ خوبی دارید....میشه از وبلاگ منم دیدن کنید و نظر بدید
موفق باشید