آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست؟
و آنک بیرون کند از
جان و دلم دست کجاست؟
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و
توبهام اِشکست کجاست؟
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را
غمش از جای ببردهست کجاست؟
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا میطلبد
در تن ما هست کجاست؟
غمزه ی چشم بهانهست و زآن سو هوسیست
و آنک او در پس
غمزهست دل خست کجاست؟
پرده ی روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده ی دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او
مست شد از چون و چرا رست کجاست؟
مولانا
شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 15:12