زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم
سایه ات نـیـز بـیفتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را که بـرایـت بکَنم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مرا می گیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بازی ماهی و گربـه‌ست نظر بازی مـا
مثل یک تْنگ، شبی می شکنم می میرم

روحِ برخاسته از من!  ته ِاین کوچه بِایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم

کاظم بهمنی

بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت


بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست 
ادامه مطلب ...

صائب - ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز


زآن خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست
زآن سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست

ما را ز شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست ...

چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته‌جانی که عقیق تو مکیده‌ست

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده‌ست

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره ی خون از سر تیغِ که چکیده‌ست؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزادِ من از دست پریده‌ست

"صائب" چه کنی پای طلب آبله فرسود؟
هر کس به مقامی که رسیده‌ست، رسیده‌ست


ﺻﺎﺋﺐ تبریزی

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب


امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

تیر از غمزه ی ساقی، سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم

غم به روئین تنیِ جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم

باری از تلخی ایام به شور و مستی 
ادامه مطلب ...

بر ما رقم خطا پرستی همه هست



بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست ...

مولانا

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد - شهریار


رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست 
ادامه مطلب ...

دیدار ما تصور یک بی نهایت است


ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن


دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن


فاضل نظری

گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت - هاتف اصفهانی



گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو، گفتا به سلامت!

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن؟ گفت ندامت

هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت

در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل می کشدم باز به آن جلوه ی قامت

عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت

دامن ز کفم می کشی و می روی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت

امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت

ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو می کندم باز ملامت

هاتف اصفهانی