زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شده‌ست - فیض کاشانی


پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شده‌ست
زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شده‌ست

خواهش من دگر و آنچه تو خواهی دگر است
نخل امّید مرا غیرت تو تیشه شده‌ست

هر نهالی که خیال قد و بالای تو گشت
ریشه ای شد به دل اکنون، همه دل ریشه شده‌ست

دم به دم در دلم از غصّه نهالی کارم 
ادامه مطلب ...

بر رخ مه‌طلعتان زلف پریشان خوش‌نماست - فیض کاشانی

بر رخ مه‌طلعتان زلف پریشان خوش‌نماست
دلبری و ناز و استغنا از اینان خوش‌نماست

عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی
دلبران را پرسش احوال ایشان خوش‌نماست

خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست!
امتناع و شرم و تمکین از نکویان خوش‌نماست

هر جفائی کز نکورویان رسد باید کشید  
ادامه مطلب ...

جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده - فیض کاشانی


جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده!
زآن باده ی باقی بکش، وین باقی جان را بده!

ای ساقی مه روی من، بهر حیات نوی من!
هم برقع از رخ برفکن، هم از جبین بگشا گره!

گویند در جنت بود از بهر زاهد میوه ها
ما و زنخدان نگار این سیب ما زآن میوه به

عالی‌ست سیب تو بسی، کی می رسد دست کسی
غالی‌ست نرخ این متاع قیمت مکن منت بنه

رحم آر بر بیچاره از خان و مان آواره
ای منبع لطف و کرم از وصل خود کامش بده

تا چند گردم دربه در تا چند پویم کو به کو؟!
گیرم سراغت شهر شهر جویم نشانت ده به ده

ای فیض بس کن زین نفیر گر وصل می خواهی بمیر
این کار را آسان مگیر یا جان دگر چیزی بده


فیض کاشانی

عشـق در راه طلب راهبر مردان است



عشـق در راه طلب راهـبَر مردان اسـت
وقت مستی و طرب بال و پر مردان اسـت

سفر آن نیسـت که از مصـر به بغداد رَوی
رفتن از جان سوی جانان سفر مردان اسـت

ظفر آن نیسـت که در معرکه غالـب گردی
از سرخویش گذشتن ظفر مردان اسـت

هنر آن نیسـت که در کسـب و فضائل کوشـی
به پر عشق پریدن هنر مردان اسـت

همه دلهاسـت فسرده، همه جانها تیـره
گرم و افروختـه آه سحـــر مردان اسـت

چشمه ی کوثر و سرسـبزی بستـان بهشـت
خبـری از اثر چشمِ ترِ مردان اسـت

گُهر اشـک ندامـت به قیامـت ریزد
هر که در فکر شکسـت گهـر مردان اسـت

فیض اگر آب حیات از گهر نظم چکاند
هم از آنروسـت که او خاک در مردان اسـت


فیض کاشانی