زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند


دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز!
باشد که بازبینم، دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا

در حلقه ی گل و مل، خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا، یا ایّها السکارا

ای صاحب کرامت، شکرانه ی سلامت
روزی تفقّدی کن، درویش بی‌نوا را!

آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی، ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی، تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی، امّ الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی، من قبلة العذارا

هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی!
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع، از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او، موم است سنگ خارا!

آیینه ی سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت، رندان پارسا را!

حافظ به خود نپوشید، این خرقه ی می آلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را!


حافظ

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست


آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست؟
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اِشکست کجاست؟

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست؟

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست؟

غمزه ی چشم بهانه‌ست و زآن سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست؟

پرده ی روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده ی دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟

مولانا

عشـق در راه طلب راهبر مردان است



عشـق در راه طلب راهـبَر مردان اسـت
وقت مستی و طرب بال و پر مردان اسـت

سفر آن نیسـت که از مصـر به بغداد رَوی
رفتن از جان سوی جانان سفر مردان اسـت

ظفر آن نیسـت که در معرکه غالـب گردی
از سرخویش گذشتن ظفر مردان اسـت

هنر آن نیسـت که در کسـب و فضائل کوشـی
به پر عشق پریدن هنر مردان اسـت

همه دلهاسـت فسرده، همه جانها تیـره
گرم و افروختـه آه سحـــر مردان اسـت

چشمه ی کوثر و سرسـبزی بستـان بهشـت
خبـری از اثر چشمِ ترِ مردان اسـت

گُهر اشـک ندامـت به قیامـت ریزد
هر که در فکر شکسـت گهـر مردان اسـت

فیض اگر آب حیات از گهر نظم چکاند
هم از آنروسـت که او خاک در مردان اسـت


فیض کاشانی

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم - غزل بسیار دلنشین از حافظ


ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد 
ادامه مطلب ...

به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند


به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم 

ادامه مطلب ...