زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن - حافظ



منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری‌ست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات 
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست 
ادامه مطلب ...

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست- حافظ


راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کآن شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد  
ادامه مطلب ...

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم - حافظ


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش!  
ادامه مطلب ...

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد - حافظ


دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهو روشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکّرلب سرمست  
ادامه مطلب ...

مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست! - حافظ



مَطَلَب طاعت و  پیمان و صلاح از منِ مست!
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

می بده تا دهمت آگهی از سرِّ قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا 
ادامه مطلب ...

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت - حافظ



میر من خوش می‌روی، کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قدّ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیش من، تعجیل چیست
خوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست؟
گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او 
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گفته‌ای لعل لبم هم درد بخشد هم دوا 
ادامه مطلب ...

بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت


بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست 
ادامه مطلب ...

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود - حافظ



ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود!

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کزآن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود!

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود!

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست
سرها بر آستانه ی او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود!


حافظ