بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از
وصل تو خشنود نکرد
آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید
وآنچه در آتش کرد
این دل من عود نکرد
گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی
گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد
آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر
آنچه
پشّه به دماغ و سر نمرود نکرد
گر چه آن لعل لبت عیسی رنجوران است
دل رنجور مرا چاره ی
بهبود نکرد
جانم از غمزه ی تیرافکن تو خسته نشد
زآنک جز
زلف خوشت را زره و خود نکرد
نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است
در جهان جز جگر
بنده نمکسود نکرد
هین خمش باش که گنجی ست غم یار ولیک
وصف آن
گنج جز این روی زراندود نکرد
مولانا
جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 17:36
وب خیلی خوبی دارین هم وبتون هم قالبتون خییییلی قشنگه
65188
خیلی ممنون. نظر لطف شماست