دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟
بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟
به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟
هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد
تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟
خون من ریزی و چشم تو روا میدارد
بوسهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟
شهریان را به غریبان نظری باشد و من
دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟
ادامه مطلب ...معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا!
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا!
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا!
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخوارهی یاران شد، تا باد چنین بادا!
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا!
زآن طلعت شاهانه زآن مشعلهی خانه
ادامه مطلب ...آب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم
شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم
رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی
دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم
زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی
شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم
ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من
ادامه مطلب ...چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
آن مژه کشت عالمی، تا به کرشمه نصب شد
من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را، برریز بر جان ساقیا
بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا
ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان
ادامه مطلب ...