زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن - پروین اعتصامی



ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن


نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش بازِ عشق آئین کبوتر داشتن


سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن  ادامه مطلب ...

گفتم: دل من، گفت که: خون کرده‌ی ماست - عراقی



گفتم: دل من، گفت که: خون کرده‌ی ماست

گفتم: جگرم، گفت که: آزرده‌ی ماست


گفتم که: بریز خون من، گفت برو

کآزاد کسی بود که پرورده‌ی ماست


عراقی

من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم - حافظ





من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده
سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم 
ادامه مطلب ...

هین کژ و راست می‌روی باز چه خورده‌ای بگو - مولانا



هین کژ و راست می‌روی، باز چه خورده‌ای؟ بگو!

مست و خراب می‌روی، خانه به خانه کو به کو


با که حریف بوده‌ای، بوسه ز کی ربوده‌ای؟

زلفِ که را گشوده‌ای، حلقه به حلقه مو به مو


نی تو حریف کی کنی، ای همه چشم و روشنی

خفیه رَوی چو ماهیان، حوض به حوض جو به جو  ادامه مطلب ...

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار - شیخ بهایی




آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار


ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز

ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار


در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد

ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار  ادامه مطلب ...

من آینهٔ طلعت معشوق وجودم - شیخ بهایی



من آینه‌ی طلعت معشوق وجودم

از عکس رخش مظهر انوار شهودم


ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد

آن دم که ملائک همه کردند سجودم


تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم

گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم

در هوایت بی‌قرارم روز و شب - مولانا






در هوایت بی‌قرارم روز و شب

سر ز پایت برندارم روز و شب


روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب


جان و دل از عاشقان می‌خواستند

جان و دل را می‌سپارم روز و شب 

ادامه مطلب ...

دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ - اوحدی مراغه‌ای



دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟


بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟

به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟


هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد

تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟


خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد

بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟


شهریان را به غریبان نظری باشد و من

دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ 

ادامه مطلب ...