گر تو شیرینِ شکر-لب، به شکر-خنده در آئی
به شکر_
خندهٔ شیرین، دل خلقی بربائی
آن نه مرجان خموش است، که جانیست مصوّر
وآن نه سرچشمه ی
نوش است، که سریست خدائی
وصف بالای بلندت، به سخن راست نیاید
با تو چون راست توان گفت به بالا که بلائی؟!
سرو را کار ببندد،
چو میان تنگ ببندی
روح را دل بگشاید، چو تو برقع بگشائی
همه گویند که آن ترک ختائی بچه زآنروی
نکند ترک خطا
با تو که ترک است و ختائی
چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم
که من از خود
بروم چون تو پری چهره در آئی
تو جدائی که جدائی طلبی هر نفس از ما
گر چه هر جا که
توئی در دل پرحسرت مائی
من به غوغای رقیبان ز درت باز نگردم
که گدا گر بکشندش
نکند ترک گدائی
وحشی از قید تو نگریزد و "خواجو" ز کمندت
که گرفتار
بتان را، نَبُود روی رهائی
خواجوی کرمانی
پنجشنبه 15 بهمن 1394 ساعت 15:24