زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آئینه بود از من - فاضل نظری



نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آئینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید، مدت هاست ... مدت هاست ...

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم، ای عشق!
اگر آه تو در آئینه پیدا نیست، عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار  
ادامه مطلب ...

بردی دل وجان، نام و نشان نیز ببر! - عین القضات همدانی


ای برده دلم به غمزه، جان نیز ببر!
بردی دل وجان، نام و نشان نیز ببر!
 
گر هیچ اثر نماند از من به جهان
تأخیر روا  مدار، آن  نیز ببر!

 

عین القضات همدانی

مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد - قیصر امین‌پور



دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران  
ادامه مطلب ...

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان - سعدی

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم

بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان  
ادامه مطلب ...

گلچهره مپرس - فریدون مشیری





گلچهره مپرس
آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد

گلچهره مپرس
پروانه ی تو بی تو کجا رها شد

مپرس ..!
مپرس...!

مرنجان دلــت را
رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نـــگارا

گلچهره مپرس
آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد... 


 مپرس ...!

مپرس ...!

فریدون مشیری

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی - فریدون مشیری






بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت 
ادامه مطلب ...

چهار پاسخی که زاهد را تحت تاثیر قرار داد


زاهدی گوید جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد:

 اوّل مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت
ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .  
گفت تو با این همه ادّعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم 
ادامه مطلب ...