زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

تو امیر ملک حسنی؛ شعر زیبای سعدی شیرازی:


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت


به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن!

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت


نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت

نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت  ادامه مطلب ...

تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

شعر همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی؛ سعدی


همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی


چه حکایت از فراقت، که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی، درِ ماجرا ببستی  ادامه مطلب ...

من آینه‌ی طلعت معشوق وجودم

غزلی از شیخ بهایی:


من آینه‌ی طلعت معشوق وجودم

از عکس رخش مظهر انوار شهودم


ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد

آن دم که ملائک همه کردند سجودم


تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم

گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم


شیخ بهایی 

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمْ‌خوار را چنگال و دندان بشکنم

هفت‌اخترِ بی‌آب را، کین خاکیان را می‌خورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم

از شاهِ بی‌آغازْ من، پرّان شدم چون باز من
تا جغدِ طوطی‌خوار را در دِیرِ ویران بشکنم 
ادامه مطلب ...

سعدی - برخیز که می‌رود زمستان



برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان!

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان!

وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان!

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان!

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان 
ادامه مطلب ...

مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

شعر زیبای صائب تبریزی؛ "دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست":


مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است


دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد چون‌که او بالا تراست


ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا خس نشیند، قعر دریا گوهر است  ادامه مطلب ...

دلا در عشق تو صد دفترستم


غزل بابا طاهر همدانی:


دلا در عشق تو صد دفترستم

که صد دفتر ز کونین ازبرستم


منم آن بلبل گل ناشکفته

که آذر در ته خاکسترستم


دلم سوجه ز غصه وربریجه

جفای دوست را خواهان ترستم


مو آن عودم میان آتشستان

که این نه آسمانها مجمرستم


شد از نیل غم و ماتم دلم خون

به چهره خوشتر از نیلوفرستم


درین آلاله در کویش چو گلخن

به داغ دل چو سوزان اخگرستم


نه زورستم که با دشمن ستیزم

نه بهر دوستان سیم و زرستم


ز دوران گرچه پر بی جام عیشم

ولی بی دوست خونین ساغرستم


چرم دایم درین مرز و درین کشت

که مرغ خوگر باغ و برستم


منم طاهر که از عشق نکویان

دلی لبریز خون اندر برستم


بابا طاهر همدانی 

شانه بر زلف پریشان زده ای به به به

تصنیف زیبای عارف قزوینی:


شانه بر زلف پریشان زده ای به به به

دست بر منظر‌ه‌ی جان زده ای به به به

آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر

به من بی سر و سامان زده ای به به به

صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله

تا به هم آن صف مژگان زده ای به به به

صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک

تا سر از چاک گریبان زده ای به به به

من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی

باده در خلوت رندان زده ای به به به

تو بدین چشم گر عابد بفریبی چه عجب

گول صد مرتبه شیطان زده ای به به به

تن یک لائی من، بازوی تو، سیلی عشق

تو مگر رستم دستان زده ای به به به

بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواَش

همچو سگ سنگ به دندان زده ای به به به

عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست

دست بالاتر از امکان زده ای به به به


عارف قزوینی