ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم
شوخ چشمی بین! که در پیری جوانی کرده ایم
کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم
صد قدم پیش است از ما خاک ره در اعتبار
پیش بیا! پیش بیا! پیش تر!
تا که بگویم غم دل بیش تر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر!
دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیش تر از بیش تر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را
نیمکش تغافلم کار تمام ناشده
نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را
وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه
در ره انتظار تو فوت کند نماز را
وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم
بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را
وحشی بافقی
کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی
که امشب گریههای زار و زاریهای من بینی
کجایی ای قدحها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواریهای من بینی
شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشینی با من و شب زندهداریهای من بینی
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاریهای من بینی
برای امتحان تا میتوانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباریهای من بینی
برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاریهای من بینی
"هاتف اصفهانی"