شعر زیبای دانهی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه:
با من برنو به دوش یاغی مشروطهخواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد
با من تنهاتر از ستار خان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هر کسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کندهی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
سوختم دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه
عشق کاری کرد عشق کاری کرد
عشق کاری کرد که تبریز میسوزد در آه
نظرات
ارسال یک نظر