با دل سوخته پروانه به شمعی میگفت
چشم ساقی چو من از باده خراب است امشب؛ غزل زیبای ملکالشعرای بهار: تلگرام: https://t.me/sherezendegie چشم ساقی چو من از...
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
تو امیر ملک حسنی؛ شعر زیبای سعدی شیرازی: دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا...
من آینهی طلعت معشوق وجودم
غزلی از شیخ بهایی: من آینهی طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک...
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم وین چرخِ مردمْخوار را چنگال و دندان...
سعدی - برخیز که میرود زمستان
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان! نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان! وین پرده بگوی تا به یک بار...
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آســمـان آبـی و ابـر ســپید برگهای سبز بید عطـر نرگـس، رقـص بـاد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلـوت گـرم کبوترهای مسـت نرم نرمک میرسد اینـک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمهها و دشتها خـوش به حال دانـهها و سـبزهها خـوش به حال غنچـههای نیمـهباز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ...
اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست شهر من گم شده است من با تاب... من با تب ... خانهای در طرف دیگر شب ساختهام ... من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای ظلمت را، وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفهی روشنی از پشت درخت عطسهی آب از هر رخنهی سنگ
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد .. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد .. بعد از مدتی که به تولستوی فحش داد و کمی آرام شد تولستوی کلاهش را از سرش برداشت