زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

گفتا به من، در نیمه شب پنهان بیا پنهان برو - مولانا


گفتا به من، در نیمه شب پنهان بیا پنهان برو
در باغ پر ریحان من، خندان بیا گریان برو

گفتا که بر کس ننگرم بر عاشقان عاشق ترم
در خان من گر آمدی، با جان بیا، بی جان برو

گفتا اشارت ساز کن، این گفتگو را راز کن 
ادامه مطلب ...

باران، بوی سبزه، بوی خاک - فریدون مشیری


بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آســمـان آبـی و  ابـر ســپید
برگ‌های سبز بید
عطـر نرگـس، رقـص بـاد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلـوت گـرم کبوترهای مسـت
نرم نرمک می‌رسد اینـک بهار
خوش به حال روزگار ...
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خـوش به حال دانـه‌ها و سـبزه‌ها
خـوش به حال غنچـه‌های نیمـه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب ...

ای دل من! گرچه در این روزگار 
ادامه مطلب ...

اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست - سهراب سپهری



اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب... من با تب ...
خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام ...
من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می‌شنوم
و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می‌ریزد 

و صدای سرفه‌ی روشنی از پشت درخت
عطسه‌ی آب از هر رخنه‌ی سنگ 
ادامه مطلب ...

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا - هاتف اصفهانی


جان به جانان کی رسد، جانان کجا و جان کجا؟!
ذرّه است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا؟!

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق؟!
این تن لاغر کجا، بار غم هجران کجا؟!

در لب یار است آب زندگی، در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمه ی حیوان کجا

چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

هاتف اصفهانی

گر مرد نام و ننگی از کوی ما حذر کن


گر مرد نام و ننگی، از کوی ما حذر کن
ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما حذر کن

سر گشتگان عشقیم، نه دل نه دین نه دنیا
از ننگ و بد برون آ، آنگه به ما نظر کن

بیرون ز کفر و دینیم، برتر ز صلح و کینیم
نه در فراق و وصلیم، رو نام ما دگر کن

ما رحمت و امانیم... ما جانِ جانِ جانیم ...
بیرون ز هر گمانیم، با ما ز خود سفر کن

در عشق باده نوشیم، مانند باده جوشیم
بی هوش و هم به هوشیم، بی سر چو پا تو سر کن

دانی که ما چه جانیم، کز جان و دل گرانیم
با ما میا در این ره، اینجا ز سر سفر کن

عطار نیشابوری 

حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی - سعدی


قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
وآبِ شیرین، چو تو در خنده و گفتار آیی

این همه جلوه طاووس و خرامیدن او
بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی

چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم
دیده بردوز نباید که گرفتار آیی

مه چنین خوب نباشد، تو مگر خورشیدی؟!
دل چنین سخت نباشد، تو مگر خارایی؟!

گر تو صد بار بیآیی به سر کشته ی عشق
چشم باشد مترصّد که دگربار آیی

سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهیست
من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی

کس نماند که به دیدار تو واله نشود 
ادامه مطلب ...

من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من - مولانا


من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان، شیوه کند برای من

عشق چو مست و خوش شود، بیخود و کش مکش شود
فاش کند چو بی‌دلان، بر همگان هوای من

ناز مرا به جان کشد، بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد، زآنچه کند به جای من

من سر خود گرفته‌ام، من ز وجود رفته‌ام 
ذرّه به ذرّه می زند، دبدبه ی فنای من

آه که روز دیر شد، آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد، از سخن و دعای من

یار برفت و مانده دل، شب همه شب در آب و گل 
ادامه مطلب ...

درسی از لئو تولستوی


روزی لئو  تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد .. زن بی وقفه شروع
به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد .. بعد از مدتی که  به تولستوی فحش داد و کمی آرام شد
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت  
ادامه مطلب ...