زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

به دست آور دل من را ، چه کارت با دلِ مردم

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!؟ 
ادامه مطلب ...

مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست! - حافظ



مَطَلَب طاعت و  پیمان و صلاح از منِ مست!
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

می بده تا دهمت آگهی از سرِّ قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا 
ادامه مطلب ...

امروز امیر در میخانه تویی تو


امروز امیر در میخانه تویی تو!
فریادرس ناله ی مستانه تویی تو!
 
مرغِ دلِ ما را که به کَس رام نگردد
آرام تویی! دام تویی! دانه تویی تو...!
 
آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگه
بشمارد با سبحه ی صد دانه تویی تو!

آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز
پیموده به جام و خمِ میخانه، تویی تو!
 
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه، تویی تو!
 
بسیار بگوییم و چو بسیار بگفتیم
 کس نیست به غیر از تو در این خانه، تویی تو!
 
یک همّت مردانه درین کاخ ندیدیم
 آن را که بود همّت مردانه، تویی تو!


میرزا حبیب خراسانی

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم - سعدی


بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور بِه، که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سَری‌ست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سَر برود هم بر آن سَریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من 
ادامه مطلب ...

از در درآمدی و من از خود به درشدم - سعدی


از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست؟!
صاحب خبر بیآمد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بُدَم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق‌برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق 
ادامه مطلب ...

پس خدا دلتنگی اش گُل کرد آدم آفرید


پس خدا دلتنگی اش گُل کرد، آدم آفرید
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید

دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید

ریخت در پیمانه اَم روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالی ست، پس غم آفرید

زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد 
ادامه مطلب ...

گفت دانایی که گرگ خیره سر - فریدون مشیری


گفت دانایی که: "گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر"!...

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر ...

روز پیری، گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند 
ادامه مطلب ...