ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
غزل بی نظیر مولانا:
هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود
هر که شُدت حلقهی در، زود برد حقهی زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او، غمزهی غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بیمدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود، از اثر غازه شود
ناقهی صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژدهی تو، اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمُش، ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود، باز جگرسازه شود
مولانا
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شُکر افروخته با موج و بحر آموخته
زآن سان که ماهی را بود، دریا و طوفان جان فزا ادامه مطلب ...
هین کژ و راست میروی، باز چه خوردهای؟ بگو!
مست و خراب میروی، خانه به خانه کو به کو
با که حریف بودهای، بوسه ز کی ربودهای؟
زلفِ که را گشودهای، حلقه به حلقه مو به مو
نی تو حریف کی کنی، ای همه چشم و روشنی
خفیه رَوی چو ماهیان، حوض به حوض جو به جو ادامه مطلب ...
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
ادامه مطلب ...معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا!
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا!
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا!
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخوارهی یاران شد، تا باد چنین بادا!
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا!
زآن طلعت شاهانه زآن مشعلهی خانه
ادامه مطلب ...آب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم
شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم
رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی
دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم
زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی
شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم
ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من
ادامه مطلب ...من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را، برریز بر جان ساقیا
بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا
ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان
ادامه مطلب ...