-
بر ما رقم خطا پرستی همه هست
شنبه 1 اسفند 1394 03:23
بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله نیست چون تو هستی همه هست ... مولانا
-
کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد - شهریار
جمعه 30 بهمن 1394 15:27
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست ای برازنده به بالای تو بزم آرائی شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد یاد پروانه پر سوخته...
-
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
جمعه 30 بهمن 1394 04:03
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر خاکستر گداخته را زیر و رو مکن در چشم دیگران منشین در کنار من ما را در این مقایسه بی آبرو مکن راز من است غنچه ی لب های سرخ تو راز مرا برای کسی بازگو مکن دیدار ما تصور یک بی نهایت است با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن فاضل نظری
-
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت - هاتف اصفهانی
پنجشنبه 29 بهمن 1394 03:10
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو ، گفتا به سلامت! گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن؟ گفت ندامت هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل چون سایه به پایش فکند رحل اقامت در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند دل می کشدم باز به آن جلوه ی قامت عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی در بر کنم از وصل تو تشریف...
-
جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده - فیض کاشانی
چهارشنبه 28 بهمن 1394 21:11
جامی لبالب بایدت لب بر لب ساقی بده! زآن باده ی باقی بکش، وین باقی جان را بده! ای ساقی مه روی من، بهر حیات نوی من! هم برقع از رخ برفکن، هم از جبین بگشا گره! گویند در جنت بود از بهر زاهد میوه ها ما و زنخدان نگار این سیب ما زآن میوه به عالیست سیب تو بسی، کی می رسد دست کسی غالیست نرخ این متاع قیمت مکن منت بنه رحم آر بر...
-
تک بیتی و دو بیتی های زیبا
چهارشنبه 28 بهمن 1394 03:13
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است سعدی *** راه پنهانی میخانه نداند همه کس جزمن و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر فرهنگ شیرازی *** باز آی که تا به خود نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی نی نی غلطم که خود فراق تو مرا کِی زنده رها کند که بازم بینی مولانا *** تو از آنِ دگری، رو که مرا یاد...
-
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم - سعدی
سهشنبه 27 بهمن 1394 14:34
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟! هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم گر چنان است که روی من مسکین گدا را به در غیر ببینی ز در خویش برانم من در اندیشه ی آنم که روان بر...
-
من سکوت خویش را گم کرده ام - فریدون مشیری - جادوی سکوت
دوشنبه 26 بهمن 1394 13:53
من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه ی مردم شدم ای سکوت! ای مادر فریادها! ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو راهی داشتم چون شراب کهنه شعرم تازه بود در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ! ای مادر فریادها!...
-
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را - سعدی
جمعه 23 بهمن 1394 13:06
برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را! هر ساعت از نو قبلهای، با بت پرستی میرود توحید بر ما عرضه کن ، تا بشکنیم اصنام را! می با جوانان خوردنم، باری تمنّا میکند تا کودکان در پی فتند، این پیر دردآشام را از مایه بیچارگی، قطمیر مردم میشود ماخولیای مهتری ، سگ میکند بلعام را زین...
-
خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:36
من اگر رندم و قلّاشم اگر درویشم هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم گر زند عقرب جرّاره هزاران نیشم خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش من بیچاره گرفتار خیال خویشم دل ز عشق رُخَت ای دوست کجا برگیرم؟! برود عمر عزیز ار به سر...
-
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت - صائب تبریزی
چهارشنبه 21 بهمن 1394 03:33
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت باده هر جا که بود چشمه ی کوثر نقد است هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت دل رم کرده ندارد گله از تنهایی که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت از درون سیه توست جهان چون دوزخ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت دارد از خلد تو را بی بصری ها محجوب ورنه در...
-
به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید
سهشنبه 20 بهمن 1394 22:47
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید - دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم. به کجا چنین شتابان؟ - به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم - سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را! چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفهها، به باران برسان سلام ما را ... محمدرضا...
-
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود - حافظ
سهشنبه 20 بهمن 1394 03:14
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود! خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کزآن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود...
-
ابتهاج - شرارانگیز و طوفانی هوایی در من افتاده ست
دوشنبه 19 بهمن 1394 19:27
چه غم دارد ز خاموشی درونِ شعله پروردم؟! که صد خورشید آتش بُرده از خاکسترِ سردم به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن! که دشتِ آسمان دریای آتش گشته از گَردم شرارانگیز و طوفانی، هوایی در من افتاده ست که همچون حلقه ی آتش در این گرداب می گردم به شوق لعل جان بخشی که درمانِ جهان با اوست چه طوفان می کند این موجِ خون در...
-
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
یکشنبه 18 بهمن 1394 03:11
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ، ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ...
-
ای چشم تو دلفریب و جادو! - غزلی ناب از استاد سخن سعدی
شنبه 17 بهمن 1394 15:29
این غزل، یکی از زیباترین اشعار سعدی بزرگ است که در آن بیست بار به واژه ی "چشم" اشاره شده است! بی دلیل نیست که نام سعدی، استاد سخن، همچون نگینی در پهنه ی شعر و ادب پارسی می درخشد. ای چشم تو دلفریب و جادو! در چشم تو خیره چشم آهو! در چشم منی و غایب از چشم زآن چشم همی کنم به هر سو صد چشمه ز چشم من گشاید چون چشم...
-
سعدی - مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
جمعه 16 بهمن 1394 04:15
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر تواَم کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه ی موییت گرفتاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدهست تو را بر منش انکاری هست صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه...
-
گر تو شیرینِ شکر لب به شکر خنده در آئی
پنجشنبه 15 بهمن 1394 15:24
گر تو شیرینِ شکر-لب، به شکر-خنده در آئی به شکر_ خندهٔ شیرین ، دل خلقی بربائی آن نه مرجان خموش است، که جانیست مصوّر وآن نه سرچشمه ی نوش است ، که سریست خدائی وصف بالای بلندت، به سخن راست نیاید با تو چون راست توان گفت به بالا که بلائی؟! سرو را کار ببندد، چو میان تنگ ببندی روح را دل بگشاید، چو تو برقع بگشائی همه گویند...
-
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
چهارشنبه 14 بهمن 1394 16:21
دل میرود ز دستم، صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان ، خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز! باشد که بازبینم، دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا در حلقه ی گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا، یا ایّها السکارا ای صاحب کرامت، شکرانه ی سلامت روزی...
-
می توان رشته ی این چنگ گسست
چهارشنبه 14 بهمن 1394 03:17
می توان رشته ی این چنگ گسست می توان کاسه ی آن تار شکست می توان فریاد داد : هان! ای طبل گران! زین پس خاموش بمان! به چکاوک اما نتوان گفت مخوان ..! فریدون مشیری
-
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
سهشنبه 13 بهمن 1394 03:14
باز آی دلبرا! که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح غمگسار توست ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست سیری مباد سوخته ی تشنه کام را تا جرعه نوش چشمه...
-
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
دوشنبه 12 بهمن 1394 17:33
هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری ، خاطر نرود جایی با چشم نمیبیند، یا راه نمیداند هر کو به وجود خود ، دارد ز تو پروایی دیوانه ی عشقت را، جایی نظر افتادهست کآن جا نتواند رفت، اندیشه ی دانایی امّید تو بیرون برد، از دل همه امّیدی سودای تو خالی کرد، از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو، اندر نظر عقلش آن...
-
از پس شیشه ی عینک
دوشنبه 12 بهمن 1394 03:12
از پس شیشه ی عینک، استاد سرزنش وار به من می نگرد باز از چهره ی من می خواند که چه ها در دل من می گذرد می کند مطلب خود را دنبال: "بچه ها! عشق گناه است! گناه! وای اگر بر دل نو خواسته ای لشکر عشق بتازد ناگاه" مبصر امروز چو اسمم را خواند بی خبر داد کشیدم غایب دوستانم همگی خندیدند که: جنون گشته به طفلک غالب بچه ها...
-
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
یکشنبه 11 بهمن 1394 14:28
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کَس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه ای بسا باغ و...
-
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
شنبه 10 بهمن 1394 15:12
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست؟ و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟ و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبهام اِشکست کجاست؟ و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست؟ جان جانست وگر جای ندارد چه عجب؟! این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست؟ غمزه ی چشم بهانهست و...
-
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
شنبه 10 بهمن 1394 03:11
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم باید اوّل به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟! ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکّر تو کجایی؟! آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی پرده بردار که...
-
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
جمعه 9 بهمن 1394 17:36
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید وآنچه در آتش کرد این دل من عود نکرد گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر آنچه پشّه به دماغ...
-
چند روزی ست که تنها به تو می اندیشم
پنجشنبه 8 بهمن 1394 12:54
چند روزی ست که تنها به تو می اندیشم از خودم غافلم، اما به تو می اندیشم ! شب که مهتاب درآیینه ی من می رقصد می نشینم به تماشا ، به تو می اندیشم همه ی روز به تصویر تو می پردازم همه ی گریه شب را به تو می اندیشم… چیستی؟ خواب و خیالی؟ سفری؟ خاطره ای؟ که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست یا...
-
در عشـق دو چیز اسـت که پایانـش نیسـت
چهارشنبه 7 بهمن 1394 14:44
آن غنچه که نشکفت به گلشـن، شـب ماسـت کامی که روا نمی شود، مطلـب ماسـت در عشـق دو چیز اسـت که پایانـش نیسـت: اوّل، سـرِ زلـفِ یار و آخر شبِ ماست ... "حزین لاهیجی"
-
حکایت - شاه عباس و پینه دوز
چهارشنبه 7 بهمن 1394 03:09
گویند شاه عباس بعضی شبها لباس درویشی پوشیده و به تجسّس در شهر می پرداخت. شبی در حین گذر از جائی، از خانه ی محقّری صدای ساز و ضرب می شنود و به رسم دراویش حق دوستی گفته و داخل می شود و بساط رنگینی از می و مطرب و ساغر می بیند. میزبان، مرد پینه دوزی بود و شاه به پرس و جو درباره ی او برآمده و معلوم می شود که بساط هر شبش...