-
امروز امیر در میخانه تویی تو
یکشنبه 23 اسفند 1394 17:14
امروز امیر در میخانه تویی تو! فریادرس ناله ی مستانه تویی تو! مرغِ دلِ ما را که به کَس رام نگردد آرام تویی! دام تویی ! دانه تویی تو...! آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگه بشمارد با سبحه ی صد دانه تویی تو! آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز پیموده به جام و خمِ میخانه ، تویی تو! در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما دیدیم که در...
-
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم - سعدی
شنبه 22 اسفند 1394 15:22
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور بِه، که طاقت شوقت نیاوریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم ما را سَریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سَر برود هم بر آن سَریم گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه! که از...
-
از در درآمدی و من از خود به درشدم - سعدی
جمعه 21 اسفند 1394 13:08
از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست؟! صاحب خبر بیآمد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بُدَم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوقبرشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به...
-
پس خدا دلتنگی اش گُل کرد آدم آفرید
پنجشنبه 20 اسفند 1394 22:05
پس خدا دلتنگی اش گُل کرد، آدم آفرید مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید ریخت در پیمانه اَم روز ازل از هرچه داشت دید مقداری سرش خالی ست ، پس غم آفرید زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد خواست ما سرگرم هم باشیم درهم آفرید من بد و زشتم تو اما...
-
آتش عشق - حمید مصدق
پنجشنبه 20 اسفند 1394 03:39
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
-
گفت دانایی که گرگ خیره سر - فریدون مشیری
چهارشنبه 19 اسفند 1394 11:24
گفت دانایی که: "گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر "!... هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک وآن که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند در جوانی جان گرگت را بگیر! وای اگر این گرگ گردد با تو پیر ... روز پیری، گر که باشی همچو شیر ناتوانی در مصافِ گرگ پیر مردمان گر یکدگر را...
-
پیش رخ تو ای صنم کعبه سجود می کند - هوشنگ ابتهاج
سهشنبه 18 اسفند 1394 14:57
پیش رخ تو ای صنم ! کعبه سجود می کند در طلبِ تو آسمان، جامه کبود می کند حسنِ ملائک و بشر، جلوه نداشت اینقدر عکسِ تو می زند در او، حسن نمود می کند ناز نشسته با طرب ، چهره به چهره ، لب به لب گوشه ی چشمِ مستِ تو گفت و شنود می کند ای تو فروغِ کوکبم تیره مخواه چون شبم دل به هوای آتشت... این همه دود می کند ... در دلِ بینوای...
-
آه ، ای عشقِ تو در جان و تن من جاری! - شعر زیبای حمید مصدق
دوشنبه 17 اسفند 1394 18:53
آه ، ای عشقِ تو در جان و تن من جاری! دلم آن سوی زمان با تو آیا دارد وعده ی دیداری ؟ ــ چه شنیدم ؟ تو چه گفتی ؟ ــ آری ؟! حمید مصدق
-
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام - صائب تبریزی
دوشنبه 17 اسفند 1394 12:36
-
پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شدهست - فیض کاشانی
یکشنبه 16 اسفند 1394 14:56
پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شدهست زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شدهست خواهش من دگر و آنچه تو خواهی دگر است نخل امّید مرا غیرت تو تیشه شدهست هر نهالی که خیال قد و بالای تو گشت ریشه ای شد به دل اکنون، همه دل ریشه شدهست دم به دم در دلم از غصّه نهالی کارم از درخت غم تو باغ دلم بیشه شدهست بیش ازین تاب جفای تو ندارم...
-
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم - حسین منزوی
یکشنبه 16 اسفند 1394 14:27
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟! تشویش هزار "آیا" ، وسواس هزار "امّا" کوریم و نمی بینیم، ور نه همه بیماریم دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف، خشکیده و بی باریم من راه...
-
خوش آنکه حلقه هاى سر زلف وا کنى - فروغی بسطامی
شنبه 15 اسفند 1394 03:03
خوش آنکه حلقه هاى سر زلف وا کنى دیوانگان سلسله ات را رها کنى کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنى تو هم بیا که تماشاى ما کنى کردى سیاه زلف دو تا را که در غمت مویم سپید سازى و پشتم دو تا کنى تو عهد کرده اى که نشانى به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنى من دل ز ابروى تو نبرم به راستى با تیغ کج اگر سرم از تن جدا...
-
گر درختی از خزان بی برگ شد - شفیعی کدکنی
جمعه 14 اسفند 1394 16:34
گر درختی از خزان بی برگ شد یا کرخت از سورت سرمای سخت هست امّیدی که ابر فرودین برگها رویاندش از فرّ بخت بر درخت زنده بی برگی چه غم؟! وای بر احوال برگ بی درخت ... شغیفی کدکنی
-
بر رخ مهطلعتان زلف پریشان خوشنماست - فیض کاشانی
جمعه 14 اسفند 1394 04:11
بر رخ مهطلعتان زلف پریشان خوشنماست دلبری و ناز و استغنا از اینان خوشنماست عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی دلبران را پرسش احوال ایشان خوشنماست خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست! امتناع و شرم و تمکین از نکویان خوشنماست هر جفائی کز نکورویان رسد باید کشید صبر بر آزار یار از مهرکیشان خوشنماست از لب شیرین عتابِ...
-
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت - هوشنگ ابتهاج
پنجشنبه 13 اسفند 1394 17:12
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد...
-
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت - حافظ
پنجشنبه 13 اسفند 1394 03:12
میر من خوش میروی، کاندر سر و پا میرمت خوش خرامان شو که پ یش قدّ رعنا میرمت گفته بودی کی بمیری پیش من، تعجیل چیست خوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست؟ گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت گفتهای لعل لبم هم درد بخشد...
-
خبر داری که از غم آتشی افروختم بی تو - لاهوتی
چهارشنبه 12 اسفند 1394 20:05
خبر داری که از غم آتشی افروختم بی تو در آن آتش، سر اندر پای خود را سوختم بی تو؟ به هر شهری هزاران ماهرو دیدم ولی زآنها به آن چشمت قسم! چشمان خود را دوختم بی تو بتان سازند حیلت ها، که گردند آشنا با من ولی من: {گپ میان ما بماند!} سوختم بی تو! ... لاهوتی
-
خاکنشین ره میخانه ام خانهخرابِ دل دیوانه ام - هما میرافشار
سهشنبه 11 اسفند 1394 15:00
خاکنشین ره میخانه ام خانهخرابِ دل دیوانه ام زآن که به میخانه به جز یار نیست کشمکش صفحه و زنّار نیست هرچه در آنجاست بُوَد در خروش جام مِی و مِی زده و مِی فروش حسرت بگذشته و آینده نیست جز به ره عشق، کسی بنده نیست ای که به دام تو اسیرم اسیر! لذّت دیوانگی از من مگیر! بندهی عشقم کن و نامم بده! خاک رهم ساز و مقامم بده !...
-
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
سهشنبه 11 اسفند 1394 03:15
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و روی اَم!؟ تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم لب او بر لب من این چه...
-
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم - سعدی
دوشنبه 10 اسفند 1394 23:28
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و روی اَم!؟ تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم لب او بر لب من این چه...
-
دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم
دوشنبه 10 اسفند 1394 03:11
دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم؟! همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟! ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست! به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم ؟! صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی .... خوش تر آن است من از قبله نما بنویسم آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد...
-
از غم خبری نبود اگر عشق نبود - قیصر امینپور
یکشنبه 9 اسفند 1394 14:42
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایره ی کبود اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تو در این...
-
دشمن جانی و دانسته تو را می طلبم
جمعه 7 اسفند 1394 19:35
آن که خونین دل از آن غنچه دهان است، منم! وآنکه چون بلبل از آن گل به فغان است، منم! دشمن جانی و دانسته تو را می طلبم آنکه خود در طلب دشمن جان است، منم! آنکه مقصود من از جان و جهان است، "تویی"! وآنکه فارغ ز غم جان و جهان است ، منم! نیاز کرمانی
-
ابتهاج - نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
جمعه 7 اسفند 1394 04:23
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد...
-
دخترِ چادر سفید سینی چایی به دست
پنجشنبه 6 اسفند 1394 14:21
دخترِ چادر سفیدِ سینیِ چایی به دست! ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست! معذرت میخواهم از اینکه به خوابت آمدم خسته ام از بی تو بودن، دردِ تنهایی بد است می نشستی روبرویم کاش! دلتنگِ توام می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است من غریبه نیستم کافی ست یک فنجانِ چای بیش از این من را اگر شرمنده بنمایی بد است می کشم حالا...
-
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز - امیر خسرو دهلوی
پنجشنبه 6 اسفند 1394 03:17
دل ز تن بردی و در جانی هنوز دردها دادی و درمانی هنوز آشکارا سینهام بشکافتی همچنان در سینه پنهانی هنوز مُلک دل کردی خراب از تیغ ناز واندر این ویرانه سلطانی هنوز هر دو عالم قیمت خود گفتهای نرخ بالا کن که ارزانی هنوز! ما ز گریه چون نمک بگداختیم تو ز خنده شکّرستانی هنوز جان ز بند کالبد آزاد گشت دل به گیسوی تو زندانی...
-
نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم
چهارشنبه 5 اسفند 1394 13:05
نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم سایه ات نـیـز بـیفتـد به تنـم می میرم بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هـر یکی را که بـرایـت بکَنم می میرم بـرق چـشمـان تـو از دور مرا می گیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم بازی ماهی و گربـهست نظر بازی مـا مثل یک تْنگ، شبی می شکنم می میرم روحِ برخاسته از من! ته ِاین کوچه...
-
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
دوشنبه 3 اسفند 1394 23:08
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟ گفت: ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرّم آن کز نازنینان ، بختِ برخوردار داشت خیز تا بر...
-
صائب - ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
یکشنبه 2 اسفند 1394 23:32
زآن خرمن گل حاصل ما دامن چیدهست زآن سیب ذقن قسمت ما دست بریدهست ما را ز شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده ست ... چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای هر سوختهجانی که عقیق تو مکیدهست ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب گردن به تماشای تو از صبح کشیدهست شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن این...
-
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
یکشنبه 2 اسفند 1394 03:22
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب کز گرفتاری ایام مجالی کردیم تیر از غمزه ی ساقی، سپر از جام شراب با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم غم به روئین تنیِ جام می انداخت سپر غم مگو عربده با رستم زالی کردیم باری از تلخی ایام به شور و مستی شکوه از شاهد شیرین خط و...