-
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
سهشنبه 6 بهمن 1394 20:19
طواف کعبه ی دل کن اگر دلی داری دل است کعبه ی معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه ی صورت حقت بدان فرمود که تا بواسطه ی آن دلی به دست آری ... ﻣﻮﻻﻧﺎ
-
در هر نگهت مستیِ صد جام شراب است
سهشنبه 6 بهمن 1394 03:11
در هر نگهت مستیِ صد جام شراب است چشمان تو میخانه ی دلهای خراب است زد شعله به جان چشم فریبای تو ... هرچند برق نگهت زود گذر، همچو شهاب است زیبایی گل های جوان دیر نپاید ای غنچه! بزن خنده که هنگام شباب است مغرور مشو اینهمه برسوز خود ای شمع! کاین سازش پروانه هم از روی حساب است از اوج فلک دیده بر این خاک چو بستیم دیدیم که...
-
آزادی تعبیر موهای توست در دست باد
دوشنبه 5 بهمن 1394 18:15
-
آن دل که بردی باز دِه - مولانا
دوشنبه 5 بهمن 1394 14:53
ای ساقیا! مستانه رو، آن یار را آواز دِه گر او نمی آید بگو، آن دل که بردی باز ده افتاده ام در کوی تو، پیچیده ام بر موی تو نازیده ام بر روی تو، آن دل که بردی باز ده بنگر که مشتاق تواَم، مجنون غمناک تواَم گرچه که من خاک تواَم ، آن دل که بردی باز ده ای دلبر زیبای من! ای سرو خوش بالای من! لعل لبت حلوای من ! آن دل که بردی...
-
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیسـت
دوشنبه 5 بهمن 1394 03:11
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیسـت کس در همه آفاق به دلتنگی من نیسـت گلگشـت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشـت چمن نیسـت از آتـش سودای تو و خار جفایـت آن کیسـت که با داغ نو و ریـش کهـن نیسـت بسـیار سـتمکار و بسـی عهـد شـکن هسـت امّا به سـتمکاری آن عهـد شـکن نیسـت در حشـر چو بینند بدانند که وحشی سـت...
-
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای
یکشنبه 4 بهمن 1394 15:31
ای که ز دیده غایبی! در دل ما نشستهای! حسن تو جلوه میکند، وین همه پرده بستهای خاطر عام بردهای، خون خواص خوردهای ما همه صید کردهای ، خود ز کمند جستهای از دگری چه حاصلم!؟ تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خستهای دلم مرهم ریش خستهای گر به جراحت و الم، دل بشکستیم چه غم میشنوم که دم به دم ، پیش دل شکستهای...
-
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد
یکشنبه 4 بهمن 1394 03:47
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد در معجزه ی پنجه ی شهناز برقصد با زخمه بکش رعشه بر احساس نگارم افسون بشود سر دهد آواز برقصد "خوش باد شب و مستی و بزمی که درآن بزم معشوقه به پا خیزد و با ناز برقصد" پیمانه بزن پر بکن از آتش این شور تا زلزله بر پا بکند .. باز برقصد پیمانه بزن عربده با نیّت تکبیر هر رکعت از این...
-
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش
شنبه 3 بهمن 1394 13:12
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال! مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش رند عالم سوز را با مصلحتبینی چه کار؟! کار ملک است آن که تدبیر و تأمّل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی...
-
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
شنبه 3 بهمن 1394 03:09
کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و رویم تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم لب او بر لب من این چه خیال...
-
طبع شعر ملک الشعرای بهار
جمعه 2 بهمن 1394 10:18
روزی ملک الشّعرای بهار (شاعر بنام معاصر) در مجلسی نشسته بود و حاضران برای آزمایش طبع شعر او چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیآورد. کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ ملک الشعرای بهار چنین سرود : برخاســت خروسِ صبح برخیز ای دوســـت! خـون دل انـگور فــکـــن در رگ و پوســــــــت...
-
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
پنجشنبه 1 بهمن 1394 03:09
در عشق سلیمانی، من همدم مرغانم هم عشق پری دارم ، هم مرد پری خوانم هر کس که پری خوتر، در شیشه کنم زودتر برخوانم افسونش، حراقه بجنبانم زین واقعه مدهوشم، باهوشم و بیهوشم هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم فریاد که آن مریم، رنگی دگر است این دم فریاد کز این حالت، فریاد نمیدانم زآن رنگ چه بیرنگم، زآن طرّه چو آونگم زآن شمع...
-
عشـق در راه طلب راهبر مردان است
چهارشنبه 30 دی 1394 13:01
عشـق در راه طلب راهـبَر مردان اسـت وقت مستی و طرب بال و پر مردان اسـت سفر آن نیسـت که از مصـر به بغداد رَوی رفتن از جان سوی جانان سفر مردان اسـت ظفر آن نیسـت که در معرکه غالـب گردی از سرخویش گذشتن ظفر مردان اسـت هنر آن نیسـت که در کسـب و فضائل کوشـی به پر عشق پریدن هنر مردان اسـت همه دلهاسـت فسرده، همه جانها تیـره گرم...
-
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم - غزل بسیار دلنشین از حافظ
چهارشنبه 30 دی 1394 03:14
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بُتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه...
-
گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نه
سهشنبه 29 دی 1394 21:48
گفته بودم بی تو می میرم، ولی این بار نه گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه هر چه گویی دوستت دارم، به جز تکرار نیست خو نمی گیرم به این تکرارِ طوطی وار ، نه تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا دوست دارم همدمت باشم، ولی سربار نه دل فروشی می کنی گویا گمان کردی که باز با غرورم می خرم آن را در این بازار، نه! قصد رفتن کرده...
-
این جهان کوه است و فعل ما ندا - مولانا
سهشنبه 29 دی 1394 03:11
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا فعل تو کآن زاید از جان و تنت همچو فرزندی بگیرد دامنت پس تو را هر غم که پیش آید ز درد بر کسی تهمت منه ، بر خویش گرد فعل تُست این غصّه های دم به دم این بود معنای قَد جَفٌَ القَلَم ! مولوی
-
با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
دوشنبه 28 دی 1394 22:12
با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم در کنار تو بیفتیم چو گیسو ی تو مست دست در گردنت آویخته تابی بخوریم بوسه با وسوسه ی وصل دلآرام خوش است باده با زمزمه ی چنگ و ربابی بخوریم سپر از سایه ی خورشید قدح کن زان پیش کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم پیش چشم تو بمیریم که مست است ، بیا تا به خوش...
-
درد منم داد منم ناله و فریاد منم - مولانا
دوشنبه 28 دی 1394 18:23
اب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من موجب رسوایی من ، آن گل مرداب منم این دل هشیار منم ، محرم...
-
صورتگر نقّاشـم هر لحظه بـُتـی سازم - مولانا
دوشنبه 28 دی 1394 13:12
صورتگر نقّاشـم، هر لحظه بـُتـی سازم وآنگه همــه بتها را ، در پـیـش تو بگدازم صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم چـون نقش تو را بیـنم، در آتشش اندازم تو سـاقی خمّـاری، یا دشمـن هُشـیاری؟! یا آنک کنی ویران، هر خانه که می سازم جـان ریختـه شد بر تو، آمیختـه شد با تو چون بوی تو دارد جـان، جـان را هـِلِه بنوازم هر خـون که ز...
-
چقدر چون همگان مثل دیگران باشم
دوشنبه 28 دی 1394 03:03
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم؟! اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم؟! اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید به جای خاک گرفتار آسمان باشم من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم چگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم؟! نه او به خاطر من می تواند این باشد نه من به خاطر او...
-
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی - شعر زیبای سعدی
یکشنبه 27 دی 1394 21:28
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان! عشق حقیقت است اگر، حمل مجاز میکنی ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو! در نظر سبکتکین ، عیب اَیاز میکنی؟! پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم قبله ی اهل دل منم سهو نماز میکنی! دی به امید گفتمش: داعی دولت تواَم...
-
عاشقان مست اند و ما دیوانه ایم - مولانا
یکشنبه 27 دی 1394 17:32
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻣﺴﺖﺍﻧﺪ ﻭ ﻣـﺎ ﺩﻳـﻮﺍﻧﻪﺍﻳﻢ ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ ﺷﻤﻊ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣـﺎ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﺍﻳـﻢ ﭼـﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑـﺎ ﺧـﻼﻳﻖ ﺍﻟﻔﺘﻰ خلق پندارند ما دیوانه ایم ما ز عقل خویشتن بیگانه ایم ﻻﺟـﺮﻡ دُردی کش ﻣﻴﺨﺎﻧﻪﺍﻳﻢ ﺩﺭ ﺍﺯﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺟـﺎﻡ ﺍَﻟَﺴﺖ تا ابد ما مست آن پیمانه ایم ما ز اغیاران به کل فارغ شدیم دائماً با دوست در یک خانه ایم مولانا
-
خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید - فریدون مشیری
یکشنبه 27 دی 1394 03:37
خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ! دست بی رحمی نزدیک آمد، گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت، دل اگر بی غم بود، اگر از بهر کبوتر...
-
شب فراق که داند که تا سحر چند است - سعدی
شنبه 26 دی 1394 18:39
شب فراق که داند که تا سحر چند است؟! مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وآن هم عظیم سوگند است که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده به دیدارت...
-
بسترم صدفِ خالیِ یک تنهاییست - هوشنگ ابتهاج
شنبه 26 دی 1394 03:09
بسترم صدفِ خالیِ یک تنهایی ست و تو چون مروارید گردنآویزِ کسانِ دگری ...
-
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم - سعدی
جمعه 25 دی 1394 12:36
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم ما را سَری ست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک...
-
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال - محمدرضا نظری - خدا هست
جمعه 25 دی 1394 03:05
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور! ... جان برادر! به خدا حسرت دیروز عذاب است... مردم شهر به هوشید؟ هر چه دارید و ندارید، بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست ... روی دیوار دل خود بنویسید " خدا هست " نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع...
-
بخشی از شعر چاووشی مهدی اخوان ثالث
پنجشنبه 24 دی 1394 22:30
بیا تا راه بسپاریم به سوی سبزهزارانی که نه کَس کِشته، نَدروده به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزهست و نقشِ رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده که چونین پاک و پاکیزهست **** به سوی آفتابِ شادِ صحرایی که نگذارد تهی از خونِ گرمِ خویشتن جایی **** و ما بر بیکرانِ سبز و مخملگونهی دریا میاندازیم زورقهای...
-
من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم - یکی از زیباترین غزل های سعدی
پنجشنبه 24 دی 1394 18:18
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم که چون فرهاد باید شست، دست از جان شیرینم تو را من دوست میدارم، خلاف هر که در عالم اگر طعنه ست در عقلم، اگر رخنه ست در دینم و گر شمشیر برگیری، سپر پیشت بیندازم که بی شمشیر خود کشتی، به ساعدهای سیمینم...
-
تک بیتی و دوبیتی های زیبا و ناب
پنجشنبه 24 دی 1394 03:13
سیه چشمی به کار عشق استاد به من درس محبت یاد می داد مرا از یاد برد آخر ولی من به جز او عالمی را بردم از یاد ... فریدون مشیری ******* مائیم که بی ماییِ ما مایه ی ماست خود طفل خودیم و عشق ما دایه ی ماست فی الجمله عروس غیب همسایه ی ماست وین طرفه که همسایه ی ما سایه ی ماست ... عراقی ******* حسن ادب از شیشه بیاموز که هر دم...
-
گفتم: عقلم!؟، گفت که حیران من است - عبید زاکانی
چهارشنبه 23 دی 1394 18:46
گفتم: عقلم!؟ ، گفت که حیران من است گفتم: جانم!؟، گفت که قربان من است گفتم که دلم!؟ گفت که آن دیوانه در سلسلهی زلفِ پریشان من است...