نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر
نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کَس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی
نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و
بهاران که خزان من و توست
این همه قصّه ی فردوس و تمنّای بهشت
گفت و گویی و
خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
"سایه"! ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش
روشن که به جان من و توست
"هوشنگ ابتهاج (سایه)"
یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 14:28