-
کاش تا دل می گرفت و می شکست - نیما یوشیج
چهارشنبه 23 دی 1394 14:07
کاش تا دل می گرفت و می شکست دوست می آمد کنارش می نشست! کاش می شد روی هر رنگین کمان می نوشتم: "مهربان! با من بمان!" کاش می شد قلب ها آباد بود کینه و غم ها به دست باد بود کاش می شد دل فراموشی نداشت نم نم باران هم آغوشی نداشت کاش می شد "کاش" های زندگی تا شود در پ شت قاب بندگی کاش می شد "کاش"...
-
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
چهارشنبه 23 دی 1394 03:09
خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا؟! شمعی و پنهان میروی، پروانه جویان تا کجا؟! زانصاف خو وا کردهای، ظلم آشکارا کردهای خونریز دلها کردهای، خون کرده پنهان تا کجا؟! غبغب چو طوق آویخته، فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه را خون ریخته، با طوق و فرمان تا کجا؟! بر دل چو آتش میروی، تیز آمدی کش میروی در جوی جان خوش...
-
من از آن روز که دربند تواَم آزادم
سهشنبه 22 دی 1394 15:06
من از آن روز که دربند تواَم آزادم پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم همه غمهای جهان هیچ اثر می نکند در من از بس که به دیدار عزیزت شادم خرّم آن روز که جان میرود اندر طلبت تا بیایند عزیزان به مبارک بادم من که در هیچ مقامی نزدم خیمه ی انس پیش تو رخت بیاَفکندم و دل بنهادم دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ! یاد تو مصلحت...
-
حکایت - حَجّاج و شبان
سهشنبه 22 دی 1394 03:11
روزی حجّاج ابن یوسف ثقفی در صحرا با چند تن از خاص ان خود گردش می کرد. از دور شبانی دید. ملازم ان را گفت: شما بر جا باشید تا من با آن صحبتی دارم. پس اسب خود را برانگیخت و بر سر او رفت و سلام کرد. او جواب داد. حجاج از او پرسید ای شبان ، حجاج ابن یوسف بر شما چگونه حاکم است؟ چوپان گفت: لعنت خدا بر او باشد که هرگز ظالمتر...
-
پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من
دوشنبه 21 دی 1394 20:41
پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من سیه زنجیر گیسو بـاز کن دیوانــه اش با من که می گویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمانه؟ شراب از لـعل گلگونت بده پیمــانه اش با من مگرنشنیده ای گنجینه در ویــرانه دارد جـــای عیان کـن گنج حسنت، ای پری! ویـــرانه اش با من ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه تو مجنون ساز از عشقت...
-
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ - هما میر افشار
دوشنبه 21 دی 1394 13:09
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ... ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ ﺻﯿﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ؟ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ .... ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ... ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﯼ .... ﻧﮕﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﺴﺘﻢ، ﺩﮔﺮ ﺍﺯ...
-
در کتاب چار فصل زندگی ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮِ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ - قیصر امینپور
یکشنبه 20 دی 1394 17:50
ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﭼﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮِ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻧﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻏﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺁﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺧﻨﺪﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺭﺍ ﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ … "ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ"
-
پس خدا دلتنگی اش گل کرد آدم آفرید
شنبه 19 دی 1394 18:43
پس خدا دلتنگی اش گل کرد، آدم آفرید مثل من بسیار، امّا مثل تو کم آفرید دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید ریخت در پیمانه ام روز ازل از هرچه داشت دید مقداری سرش خالی ست، پس غم آفرید زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد خواست ما سرگرم هم باشیم درهم آفرید من بد و زشتم تو اما...
-
تک بیتی ، دو بیتی ، رباعی ناب
جمعه 18 دی 1394 14:17
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم نگذاردم که حال دل بیقرار گویم شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد به کدام امیدواری غم خود به یار گویم هاتف اصفهانی ****** بلا بالا گرفت امروز از آن بالا که می دانی چه خوش باشد بلای ما اگر باشد از آن بالا شاه نعمت ا... ولی ****** خرج ابر از کیسه ی دریاست، حیرانم چرا اینقدر استادگی با...
-
در کوی خرابات کسی را که نیاز است - عراقی
پنجشنبه 17 دی 1394 21:30
در کوی خرابات ، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است اسرار خرابات به جز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است!؟ تا مستی رندان خرابات بدیدم دیدم به حقیقت که جز این کار مجاز است خواهی که درون حرم عشق خرامی در میکده بنشین که ره کعبه...
-
با یار به بوستان شدم رهگذری - فخر الدین عراقی
چهارشنبه 16 دی 1394 19:20
با یار به بوستان شدم رهگذری کردم نظری سوی گل از بی نظری آمد برِ من نگار و در گوشم گفت: "رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟"
-
تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است - فروغی بسطامی
سهشنبه 15 دی 1394 18:08
تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبله ی احرار کج است ما جانب قبله ی دگر رو نکنیم آن قبله مراست، گر چه بسیار کج است ...
-
اگر می شد صدا را دید - شفیعی کدکنی
دوشنبه 14 دی 1394 23:51
اگر می شد صدا را دید چه گلهایی! چه گلهایی! که از باغ صدای تو به هر آواز می شد چید. اگر می شد صدا را دید...
-
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم - فاضل نظری
دوشنبه 14 دی 1394 22:48
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است من ساخته از خاک کویر م که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بمیرم که بمیرم که...
-
در راه طلب عاقل و دیوانه یکی ست - مولانا
دوشنبه 14 دی 1394 18:48
در راه طلب عاقل و دیوانه یکی ست در شیوهٔ عشق، خویش و بیگانه یکی ست آن را که شراب وصل جانان دادند در مذهب او کعبه و بتخانه یکی ست
-
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
یکشنبه 13 دی 1394 22:29
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد که : درآ! درآ! عراقی! که تو خاص از آن مایی! "عراقی"
-
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گُل گرفت
یکشنبه 13 دی 1394 14:38
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گُل گرفت خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گُل گرفت از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت عشق بارید و جنون گل کرد و...
-
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
شنبه 12 دی 1394 20:39
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش! سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش! یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش! دنبال کسی باش که دنبال تو باشد! اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش! پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش! صدسال اگر زنده بمانی گذرانی پس شاکر هر لحظه و هر...
-
کس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما - صائب تبریزی
پنجشنبه 10 دی 1394 22:50
چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم شوخ چشمی بین! که در پیری جوانی کرده ایم کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم صد قدم پیش است از ما خاک ره در اعتبار گرچه در راه تو عمری جانفشانی کرده ایم سایه ی ما بر دل یاران گرانی می کند تا کجا بر خاطر موری گرانی کرده ایم؟ چون نباشد اول بیداری...
-
همای اوج سعادت به دام ما افتد
پنجشنبه 10 دی 1394 14:09
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شب ی که ماه مراد از افق شود ط الع بود که پرتو نوری به بام ما افتد به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق م جال سلام ما افتد چو جان فدای لبش شد خیال میبستم که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد...
-
کاش امشبم آن شمعِ طرب میآمد - رباعی رهی معیری
چهارشنبه 9 دی 1394 22:55
کاش امشبم آن شمعِ طرب میآمد وین روز مفارقت به شب میآمد آن لب که چو جانِ ماست، دور از لب ماست ای کاش که جان ما به لب میآمد
-
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند - مولانا
چهارشنبه 9 دی 1394 15:40
صنما! گر ز خط و خال تو فرمان آرند این دل خسته مجروح مرا جان آرند عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب ای بسا سیل که از دیده گریان آرند خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی آدم کافر و ابلیس...
-
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
سهشنبه 8 دی 1394 19:57
ساقیا! در ساغر هستی شراب ناب نیست وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست ز ندگی خوش تر بُوَد در پرده ی وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع در میان آتش سوزنده جای خواب نیست مردمِ چشمم فروماندهست در دریای اشک مور را پای رهایی از دل گرداب نیست خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است...
-
حقیقت نه به رنگ است و نه بو - مولانا
سهشنبه 8 دی 1394 14:00
حقیقت نه به رنگ است و نه بو نه به های است و نه هو نه به این است، نه او نه به جام است و سبو گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را آنچه گفتند و سرودند تو آنی خود تو جان جهانی گر نهانی و عیانی تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی...
-
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
دوشنبه 7 دی 1394 12:00
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد سودای زلف و خالت در هر خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد کانجا ز عاشقانت باد وزان...
-
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست - مولانا
یکشنبه 6 دی 1394 20:02
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست ور تو گویی چرخ میگردد به کار نیک و بد چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست سالها شد که بیرون درت چون حلقهایم بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست بر در اندیشه ترسان گشتهایم از هر خیال خواجه را این جا خیالی هست آری هست نیست ای دل جاسوس من در...
-
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
شنبه 5 دی 1394 19:55
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم امّید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه ی بامی که پریدیم، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضه ی خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوه ی یک باغ نچیدیم،...
-
تک بیتی های ناب
پنجشنبه 3 دی 1394 21:06
چشم اگر این است و ابرو این و ناز و عشوه این الوداع ای صبر و تقوی! الوداع ای عقل و دین ! "کمال خجندی" ************************************************************* کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم ... "صائب تبریزی"...
-
قیصر امین پور - فوت و فن عشق
پنجشنبه 3 دی 1394 19:20
پیش بیا! پیش بیا! پیش تر! تا که بگویم غم دل بیش تر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش تر! دوست تراز آنکه بگویم چقدر بیش تر از بیش تر از بیشتر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش تر هیچ نریزد به جز از نام تو بر رگِ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شعرم ببخش تا نشود قافیه اندیش تر
-
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی! - مولانا - دیوان شمس
سهشنبه 1 دی 1394 12:23
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی! زیرا به ادب یابی، آن چیز که میگویی حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا هیهات چنان رویی، یابند به بیرویی در عین نظر بنشین! چون مردمک دیده در خویش بجو ای دل، آن چیز که میجویی! بگریز ز همسایه، گر سایه نمیخواهی! در خود منگر! زیرا، در دیده ی خود مویی گر غرقه ی دریایی، این خاک چه...