زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع - حافظ



در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد 
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست 
ادامه مطلب ...

با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی - فروغی بسطامی


با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی
در بزم، کسی نیست که دیوانه نکردی!

ای خانه‌ی شهری، نِگَهت برده به یغما!
در شهر، دلی کو که در آن خانه نکردی؟

تا گنج غمت را سر ویرانی دل‌هاست
یک خانه‌ی دل نیست که ویرانه نکردی

تنها نه من از عشقِ رُخت شهره‌ی شهرم 
ادامه مطلب ...

مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد - قیصر امین‌پور



دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران  
ادامه مطلب ...

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان - سعدی

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم

بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان  
ادامه مطلب ...

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست- حافظ


راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کآن شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد  
ادامه مطلب ...

چو شمعی سوختم از آتش عشق - حمید مصدق

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمی را که مفتون رخت بود 
ادامه مطلب ...

اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست - سهراب سپهری



اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب... من با تب ...
خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام ...
من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می‌شنوم
و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می‌ریزد 

و صدای سرفه‌ی روشنی از پشت درخت
عطسه‌ی آب از هر رخنه‌ی سنگ 
ادامه مطلب ...

در عشـق دو چیز اسـت که پایانـش نیسـت


آن غنچه که نشکفت به گلشـن، شـب ماسـت
کامی که روا نمی شود، مطلـب ماسـت

در عشـق دو چیز اسـت که پایانـش نیسـت:
اوّل، سـرِ زلـفِ یار و آخر شبِ ماست ...


"حزین لاهیجی"