-
گلچهره مپرس - فریدون مشیری
یکشنبه 29 فروردین 1395 23:12
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد گلچهره مپرس پروانه ی تو بی تو کجا رها شد مپرس ..! مپرس...! مرنجان دلــت را رها کن غمت را رها کن مخور غم مخور غم نـــگارا گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد... مپرس ...! مپرس ...! فریدون مشیری
-
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی - فریدون مشیری
یکشنبه 29 فروردین 1395 00:18
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدام است، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه...
-
چهار پاسخی که زاهد را تحت تاثیر قرار داد
شنبه 28 فروردین 1395 03:15
زاهدی گوید جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد: اوّل مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادّعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که...
-
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را - شهریار - شاه بیت
جمعه 27 فروردین 1395 23:42
-
چون من خراب و مست را، در خانه ی خود ره دهی - مولانا
پنجشنبه 26 فروردین 1395 00:05
بازآمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنم واین چرخ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم هفت اختر بیآب را، کاین خاکیان را می خورند هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم از شاه بیآغاز من، پران شدم چون باز من تا جغد طوطی خوار را، در دیر ویران بشکنم زآغاز عهدی کردهام، کاین جان فدای شه کنم بشکسته بادا پشت جان ! گر عهد و پیمان...
-
هرمرد شتر دار اویس غَرَنی نیست - (منتسب به ) شمس تبریزی
چهارشنبه 25 فروردین 1395 13:13
هرمرد شتر دار اویس غَرَنی نیست هر شیشه ی گلرنگ ، عقیق یمنی نیست هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنی نیست بر مردهدلان پند مده، خویش میازار! زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست با مرد خدا پنجه میفکن تو چو نمرود! این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست خشنودنشو دشمن اگر کرد محبّت خندیدن جلّاد ز شیرینسخنی نیست...
-
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست- حافظ
دوشنبه 23 فروردین 1395 20:16
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کآن شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود بپرس که ما را که میکشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده...
-
چو شمعی سوختم از آتش عشق - حمید مصدق
دوشنبه 23 فروردین 1395 19:55
مرا با سوز جان بگذار و بگذر اسیر و ناتوان بگذار و بگذر چو شمعی سوختم از آتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر دلی چون لاله بی داغ غمت نیست بر این دل هم نشان بگذار و بگذر مرا با یک جهان اندوه جانسوز تو ای نامهربان بگذار و بگذر دو چشمی را که مفتون رخت بود کنون گوهرفشان بگذار و بگذر در افتادم به گرداب غم عشق مرا در این...
-
هرچه آئینه به توصیف تو جان کند نشد - فاضل نظری
جمعه 20 فروردین 1395 22:17
هرچه آئینه به توصیف تو جان کند نشد آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصّه ی عشقت گرهى باز شود به پریشانى گیسو ى تو سوگند نشد! خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند بلکه چون برده مرا هم...
-
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است - شعر شهریار
چهارشنبه 18 فروردین 1395 20:38
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است! ماه عبادت است و من...
-
خواب رؤیای فراموشی هاست - حمید مصدق
یکشنبه 15 فروردین 1395 23:50
خواب رویای فراموشی هاست! خواب را دریابم، که در آن دولت ِ خاموشی هاست با تو در خواب مرا لذتِ نابِ همآغوشی هاست من شکوفایی گل های امید م را در رؤیاها می بینم، و ندایی که به من می گوید : « گر چه شب تاریک است دل قوی دار! سحر نزدیک است!» " حمید مصدق "
-
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم - حافظ
شنبه 14 فروردین 1395 17:35
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش! که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر...
-
خلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست - سعدی
سهشنبه 10 فروردین 1395 23:25
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدّل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن که هر چه دوست پسندد به...
-
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟! - مولانا
دوشنبه 9 فروردین 1395 17:55
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟! نِی غلطم، در دل ما بودهای! دوش ز هجر تو جفا دیدهام ای که تو سلطان وفا بودهای! آه که من دوش چه سان بودهام! آه که تو دوش که را بودهای!؟ رشک برم کاش قبا بودمی! چونک در آغوش قبا بودهای! زهره ندارم که بگویم تو را: بی من بی چاره چرا بودهای؟! یار سبک روح ! به وقت گریز تیزتر از باد صبا...
-
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی - شهریار
یکشنبه 8 فروردین 1395 21:44
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی تو هم ای بادیه پیمای محبّت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از...
-
نانپاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد - مولانا
شنبه 7 فروردین 1395 03:15
نانپاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد آواره ی عشق ما ، آواره نخواهد شد آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز وآن را که منم چاره ، بی چاره نخواهد شد آن را که منم منصب، معزول کجا گردد؟! آن خاره که شد گوهر ، او خاره نخواهد شد آن قبله ی مشتاقان، ویران نشود هرگز وآن مصحف خاموشان ، سی پاره نخواهد شد از اشک شود ساقی، این دیده...
-
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد - حافظ
جمعه 6 فروردین 1395 03:17
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد سوی من وحشی صفت عقل رمیده آهو روشی کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکّرلب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لاف...
-
با من صنما دل یک دله کن - مولانا
پنجشنبه 5 فروردین 1395 20:02
با من صنما دل یک دله کن! گر سر ننهم آنگه گله کن! مجنون شدهام از بهر خدا زآن زلف خوشت یک سلسله کن! سی پاره به کف در چلّه شدی سی پاره منم ترک چله کن مجهول مرو با غول مرو زنهار سفر با قافله کن! ای مطرب دل زآن نغمه ی خوش این مغز مرا پرمشغله کن! ای زهره و مه زآن شعله رو دو چشم مرا دو مشعله کن! ای موسی جان! شبان شدهای بر...
-
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد - عماد خراسانی
چهارشنبه 4 فروردین 1395 13:28
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد نیست دیگر به خرابات خرابی چون من باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند زخم و بر زخم، نمک پاشد و مرهم ببرد پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد آنکه بر دامن احسان تواَش دسترسیست به دهان خاکش اگر...
-
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی - سعدی
سهشنبه 3 فروردین 1395 19:21
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی ای که نیآزمودهای صورت حال بیدلان! عشق حقیقت است اگر، حمل مجاز میکنی ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو! در نظر سبکتکین ، عیب اَیاز میکنی؟! پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم قبله ی اهل دل منم سهو نماز میکنی! دی به امید گفتمش: داعی دولت تواَم...
-
گفتا به من، در نیمه شب پنهان بیا پنهان برو - مولانا
یکشنبه 1 فروردین 1395 22:37
گفتا به من، در نیمه شب پنهان بیا پنهان برو در باغ پر ریحان من، خندان بیا گریان برو گفتا که بر کس ننگرم بر عاشقان عاشق ترم در خان من گر آمدی، با جان بیا، بی جان برو گفتا اشارت ساز کن، این گفتگو را راز کن با سر بیا در پیش من، افتاده و خیزان برو گفتا که من یک آتشم سوزنده و هم سرکشم با من درآمیزی اگر با آتشی سوزان برو من...
-
باران، بوی سبزه، بوی خاک - فریدون مشیری
یکشنبه 1 فروردین 1395 03:37
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده ، پاک آســمـان آبـی و ابـر ســپید برگهای سبز بید عطـر نرگـس، رقـص بـاد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلـوت گـرم کبوترهای مسـت نرم نرمک میرسد اینـک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمهها و دشتها خـوش به حال دانـهها و سـبزهها خـوش به حال غنچـههای نیمـهباز...
-
اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست - سهراب سپهری
جمعه 28 اسفند 1394 21:19
اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست شهر من گم شده است من با تاب... من با تب ... خانهای در طرف دیگر شب ساختهام ... من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای ظلمت را، وقتی از برگی میریزد و صدای سرفهی روشنی از پشت درخت عطسهی آب از هر رخنهی سنگ چکچکِ چلچله از سقف بهار و صدای صافِ...
-
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا - هاتف اصفهانی
جمعه 28 اسفند 1394 03:45
جان به جانان کی رسد، جانان کجا و جان کجا؟! ذرّه است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا؟! ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق؟! این تن لاغر کجا، بار غم هجران کجا؟! در لب یار است...
-
گر مرد نام و ننگی از کوی ما حذر کن
پنجشنبه 27 اسفند 1394 14:08
گر مرد نام و ننگی، از کوی ما حذر کن ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما حذر کن سر گشتگان عشقیم، نه دل نه دین نه دنیا از ننگ و بد برون آ، آنگه به ما نظر کن بیرون ز کفر و دینیم، برتر ز صلح و کینیم نه در فراق و وصلیم، رو نام ما دگر کن ما رحمت و امانیم... ما جانِ جانِ جانیم ... بیرون ز هر گمانیم، با ما ز خود سفر کن در عشق باده...
-
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی - سعدی
پنجشنبه 27 اسفند 1394 00:11
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی وآبِ شیرین، چو تو در خنده و گفتار آیی این همه جلوه طاووس و خرامیدن او بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم دیده بردوز نباید که گرفتار آیی مه چنین خوب نباشد، تو مگر خورشیدی؟! دل چنین سخت نباشد، تو مگر خارایی؟! گر تو صد بار بیآیی به سر کشته ی عشق چشم باشد...
-
من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من - مولانا
چهارشنبه 26 اسفند 1394 03:37
من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من عشق میان عاشقان، شیوه کند برای من عشق چو مست و خوش شود ، بیخود و کش مکش شود فاش کند چو بیدلان، بر همگان هوای من ناز مرا به جان کشد، بر رخ من نشان کشد چرخ فلک حسد برد، زآنچه کند به جای من من سر خود گرفتهام ، من ز وجود رفتهام ذرّه به ذرّه می زند، دبدبه ی فنای من آه که روز دیر شد،...
-
درسی از لئو تولستوی
سهشنبه 25 اسفند 1394 20:42
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد .. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن کرد .. بعد از مدتی که به تولستوی فحش داد و کمی آرام شد تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئو تولستوی هستم .. زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت...
-
به دست آور دل من را ، چه کارت با دلِ مردم
سهشنبه 25 اسفند 1394 03:10
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!؟ تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشـــیهایم ! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید...
-
مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست! - حافظ
دوشنبه 24 اسفند 1394 14:21
مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست! که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سرِّ قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور اینجا ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست! به جز آن نرگس مستانه که چشمش...