-
زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد - حافظ
جمعه 29 مرداد 1395 21:24
زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت، با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی، جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد مُغ بچهای میگذشت، راهزن دین و دل در پی آن آشنا، از همه بیگانه شد آتش رخسار گل، خرمن بلبل بسوخت چهره ی خندان شمع...
-
میکند سلسله ی زلف تو دیوانه مرا - عبید زاکانی
شنبه 23 مرداد 1395 00:30
میکند سلسله ی زلف تو دیوانه مرا میکِشد نرگس مست تو به میخانه مرا متحیر شدهام تا غم عشقت ناگاه از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا؟ هوس دُرّ بناگوش تو دارد دل من قطرهٔ اشک از آنست چو دُردانه مرا دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا دردسر میدهد این واعظ و میپندارد کالتفات است بدان بیهُده...
-
هشت جنت به تو عاشق، تو چه زیبا رویی! - مولانا
پنجشنبه 21 مرداد 1395 21:31
برو ای عشق که تا شحنه ی خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول، که چنین صاعقهای کی کند با تو حریفی که همه عربدهای نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست نه در این شش جهتی، پس ز کجا آمدهای ؟! هشت جنت به تو عاشق، تو چه زیبا رویی! هفت دوزخ ز تو لرزان، تو چه آتشکدهای ! دوزخت گوید بگذر، که مرا...
-
من از آن روز که دربند توام آزادم - سعدی
سهشنبه 12 مرداد 1395 22:32
من از آن روز که دربند توام آزادم پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند در من از بس که به دیدار عزیزت شادم خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت تا بیآیند عزیزان به مبارک بادم من که در هیچ مقامی نزدم خیمه ی انس پیش تو رخت بیاَفکندم و دل بنهادم دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟! هیچ یاد تو مصلحت...
-
بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی - شهریار
دوشنبه 11 مرداد 1395 23:17
-
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد
یکشنبه 10 مرداد 1395 03:35
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد بال پرواز مرا سخت شکستی ای داد بعد تو وحشت یک لحظه پریدن دارد لب خشکیده ی ما را نظری کن جانا! جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد ای که راهت ز ره عشق جدا بنمودی واقعا بعد تو این راه رسیدن دارد مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو همدم دردم و این درد، کشیدن دارد...
-
گاهگاهی که دلم می گیرد - حمید مصدق
دوشنبه 4 مرداد 1395 16:11
گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم: آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز؟! گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک ... دلم از مهر تو آکنده هنوز...!
-
دوش از در میخانه کشیدند به دوشم - فروغی بسطامی
سهشنبه 22 تیر 1395 22:31
دوش از در میخانه کشیدند به دوشم تا روز جزا مست ز کیفیت دوشم چشمم به چه کار آید اگر ساده نبینم کامم به چه خوش باشد اگر باده ننوشم هم خاک در پیر مغان سرمه ی چشمم هم زلف کج مُغبچگان حلقه ی گوشم هم چشم سیه مست تو کردهست خرابم هم لعل قدح نوش تو بردهست ز هوشم تو مهر درخشنده و من ذره ی محتاج تو خانه_ فروزنده و من خانه به...
-
دوش چه خوردهای دلا؟! راست بگو نهان مکن! - مولانا
پنجشنبه 3 تیر 1395 15:04
دوش چه خوردهای دلا؟! راست بگو نهان مکن! چون خمشان بیگنه، روی بر آسمان مکن! باده ی خاص خوردهای، نقل خلاص خوردهای بوی شراب می زند، خربزه در دهان مکن! روز الست جان تو، خورد مِیی ز خوان تو خواجه لامکان تویی،! بندگی مکان مکن دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی بار دگر گرفتمت، بار دگر چنان مکن من همگی تُوراستم، مست می...
-
شب عاشقان بیدل، چه شبی دراز باشد - سعدی
سهشنبه 1 تیر 1395 23:04
شب عاشقان بیدل، چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب ، در صبح باز باشد عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آن است، که پاکباز باشد به کرشمه ی عنایت، نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم به کدام...
-
برد آرام دلم، یار دلآرام کجاست؟ - رهی معیری
پنجشنبه 27 خرداد 1395 03:11
برد آرام دلم، یار دلآرام کجاست؟ آن دلآرام که برد از دلم آرام کجاست؟ داده پیغام، که یک بوسه ترا بخشم، لیک آنکه قانع بود از بوسه به پیغام کجاست؟ بی غم عشق، به گلزار جهان، تنگ دلم در چمن، رنگ محبّت نبود، دام کجاست؟ گر من از گردش ایّام ملولم، نه عجب آنکه خوشدل بود از گردش ایام کجاست؟ جرعه نوشان رضا، نام تمنّا نبرند دل...
-
نفسم گرفت از این شهر، در این حصار بشکن - شفیعی کدکنی
چهارشنبه 26 خرداد 1395 16:17
نفسم گرفت از این شهر، در این حصار بشکن در این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون! به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن! تو که ترجمان صبحی به ترنّم و ترانه لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟ تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن! بسرای تا که هستی که سرودن است بودن ......
-
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم - فریدون مشیری
شنبه 22 خرداد 1395 13:11
تو کیستی؟! که من اینگونه بی تو بی تابم شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی؟! که من از موج هر تبسم تو به سان قایق سرگشته، روی گردابم! تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟ تو را کدام خدا؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟ تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟ تو از کدام سبو؟ من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!...
-
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع - حافظ
پنجشنبه 20 خرداد 1395 03:13
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست...
-
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم - مهدی فرجی
یکشنبه 16 خرداد 1395 23:07
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند یاسم و باران که می بارد معطّر می شوم در لباس آبی از من بیشتر دل می بری آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم میل، میل توست اما بی تو باور کن که من...
-
صد بار بگفتم به غلامان درت - سعدی
چهارشنبه 12 خرداد 1395 21:51
صد بار بگفتم به غلامان درت تا آینه دیگر نگذارند برت ترسم که ببینی رخ همچون قمرت کس باز نیاید دگر اندر نظرت .... سعدی
-
تا کی به تماشا سر بازار بمانم - مژگان عباسلو
یکشنبه 9 خرداد 1395 23:50
تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟ من حسن تو را چند خریدار بمانم؟ این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن! حیف است که در حسرت دیدار بمانم یک لحظه نظربازی ما آه! سبب شد یک عمر به آن لحظه وفادار بمانم هم شوق تماشاست و هم شرم حضور است سخت است که بگریزم و دشوار بمانم مرغی شدهام جَلد تو و قسمتم این است هرجا بروم باز گرفتار بمانم جز...
-
پریِ کوچکِ غمگینی را میشناسم - فروغ فرخزاد
پنجشنبه 6 خرداد 1395 21:18
من پریِ کوچکِ غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبین مینوازد آرام، آرام ... پریِ کوچکِ غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهدآمد...! فروغ فرخزاد
-
یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم! - سیمین بهبهانی
دوشنبه 3 خرداد 1395 19:25
یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم! هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ... صد فتنه در کارش کنم ... در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم، وز غصّه بیمارش کنم بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم گوید...
-
با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی - فروغی بسطامی
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 23:13
با آنکه مِی از شیشه به پیمانه نکردی در بزم ، کسی نیست که دیوانه نکردی! ای خانهی شهری، نِگَهت برده به یغما! در شهر ، دلی کو که در آن خانه نکردی؟ تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست یک خانهی دل نیست که ویرانه نکردی تنها نه من از عشقِ رُخت شهرهی شهرم صاحبنظری نیست که افسانه نکردی! نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش! واندیشه...
-
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه - مولانا
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 03:15
من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کَس را، هُشیار نمیبینم هر یک بتر از دیگر، شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ ! تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد، بیصحبت جانانه؟! هر گوشه یکی مستی، دستی زده بر دستی وآن ساقی هر هستی، با ساغر شاهانه تو وقف خراباتی، دخلت مِی و خرجت...
-
دل همان به که گرفتار هوائی باشد - عبید زاکانی
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 13:47
دل همان به که گرفتار هوائی باشد سر همان به که نثار کف پائی باشد هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهل است اگر امّید دوائی باشد دامن یار به دست آر و ره میکده گیر! نشناس اینکه به از میکده جائی باشد! هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن، بوریائی که در او بوی ریائی باشد ... صوفی صافی در مذهب ما دانی کیست؟!، آن که با باده...
-
زیر باران بیا قدم بزنیم - مجتبی کاشانی
جمعه 24 اردیبهشت 1395 12:00
زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای به هم بزنیم نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم و ز باران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم کم بباریم اگر، ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم سخن از عشق خود بخود زیباست سخن عاشقانه ای به هم بزنیم قلم زندگی به...
-
گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم - عرفی شیرازی
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 12:40
گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم در عشوه خانه ی دهر ، این است حال مردم تا خون دل توان خورد، ای تشنه ی کرامت نزدیک لب میاور، آب زلال مردم همت ز خویشتن جو چون بایزید و شبلی! نتوان گرفت پرواز ، هرگز به بال مردم در جلوه گاه معشوق، عمرم گذشت، لیکن گه در نظاره ی خویش، گه در خیال مردم بانگ اناالحق ما، بی های و هو بلند است...
-
لبت نه گوید و پیداست مـیگوید دلت آری - محمدعلی بهمنی
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 21:48
لبت نه گوید و پیداست مـیگوید دلت آری که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟ نمیرنجم اگــر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست، آنِ من مبادا لحظهای حتّی مرا اینگونه پنداری تو را چون...
-
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن - حافظ
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 19:03
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش...
-
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آئینه بود از من - فاضل نظری
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 21:57
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریا ست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آئینه بود از من خودش از گریه ام فهمید، مدت هاست ... مدت هاست ... به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم، ای عشق! اگر آه تو در آئینه پیدا نیست، عیب از ماست جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید...
-
بردی دل وجان، نام و نشان نیز ببر! - عین القضات همدانی
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 23:28
ای برده دلم به غمزه، جان نیز ببر! بردی دل وجان، نام و نشان نیز ببر! گر هیچ اثر نماند از من به جهان تأخیر روا مدار، آن نیز ببر! عین القضات همدانی
-
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد - قیصر امینپور
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 03:17
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی ، از دودمان باد آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را ،...
-
مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان - سعدی
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 23:22
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم مرا از...