زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد


بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد
قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد

بال پرواز مرا سخت شکستی ای داد
بعد تو وحشت یک لحظه پریدن دارد

لب خشکیده ی ما را نظری کن جانا! 
جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد

ای که راهت ز ره عشق جدا بنمودی 
ادامه مطلب ...

دوش از در می‌خانه کشیدند به دوشم - فروغی بسطامی


دوش از در می‌خانه کشیدند به دوشم
تا روز جزا مست ز کیفیت دوشم

چشمم به چه کار آید اگر ساده نبینم
کامم به چه خوش باشد اگر باده ننوشم

هم خاک در پیر مغان سرمه ی چشمم
هم زلف کج مُغ‌بچگان حلقه ی گوشم

هم چشم سیه مست تو کرده‌ست خرابم  
ادامه مطلب ...

دوش چه خورده‌ای دلا؟! راست بگو نهان مکن! - مولانا



دوش چه خورده‌ای دلا؟! راست بگو نهان مکن!
چون خمشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن!

باده ی خاص خورده‌ای، نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند، خربزه در دهان مکن!

روز الست جان تو، خورد مِیی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی،! بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی  
ادامه مطلب ...

شب عاشقان بی‌دل، چه شبی دراز باشد - سعدی


شب عاشقان بی‌دل، چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب، در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آن است، که پاکباز باشد

به کرشمه ی عنایت، نگهی به سوی ما کن 
ادامه مطلب ...

برد آرام دلم، یار دلآرام کجاست؟ - رهی معیری



برد آرام دلم، یار دلآرام کجاست؟
آن دلآرام که برد از دلم آرام کجاست؟

داده پیغام، که یک بوسه ترا بخشم، لیک
آنکه قانع بود از بوسه به پیغام کجاست؟

بی غم عشق، به گلزار جهان، تنگ دلم
در چمن، رنگ محبّت نبود، دام کجاست؟

گر من از گردش ایّام ملولم، نه عجب  
ادامه مطلب ...

نفسم گرفت از این شهر، در این حصار بشکن - شفیعی کدکنی



نفسم گرفت از این شهر، در این حصار بشکن
در این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن

چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون!
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن!

تو که ترجمان صبحی به ترنّم و ترانه
لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟ 
ادامه مطلب ...