زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دخترِ چادر سفید سینی چایی به دست

دخترِ چادر سفیدِ سینیِ چایی به دست!
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

معذرت میخواهم از اینکه به خوابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، دردِ تنهایی بد است

می نشستی روبرویم کاش! دلتنگِ  توام
می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است

من غریبه نیستم کافی ست یک فنجانِ  چای 
ادامه مطلب ...

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم
سایه ات نـیـز بـیفتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را که بـرایـت بکَنم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مرا می گیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بازی ماهی و گربـه‌ست نظر بازی مـا
مثل یک تْنگ، شبی می شکنم می میرم

روحِ برخاسته از من!  ته ِاین کوچه بِایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم

کاظم بهمنی

صائب - ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز


زآن خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست
زآن سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست

ما را ز شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست ...

چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته‌جانی که عقیق تو مکیده‌ست

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده‌ست

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره ی خون از سر تیغِ که چکیده‌ست؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزادِ من از دست پریده‌ست

"صائب" چه کنی پای طلب آبله فرسود؟
هر کس به مقامی که رسیده‌ست، رسیده‌ست


ﺻﺎﺋﺐ تبریزی

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت - صائب تبریزی


این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

باده هر جا که بود چشمه ی کوثر نقد است
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم کرده ندارد گله از تنهایی 

ادامه مطلب ...

خوش خوش خرامان می‌روی ای شاه خوبان تا کجا


خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا؟!
شمعی و پنهان می‌روی، پروانه جویان تا کجا؟!

زانصاف خو وا کرده‌ای، ظلم آشکارا کرده‌ای
خونریز دلها کرده‌ای، خون کرده پنهان تا کجا؟!

غبغب چو طوق آویخته، فرمان ز مشک انگیخته 
ادامه مطلب ...