من آینهی طلعت معشوق وجودم
غزلی از شیخ بهایی: من آینهی طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک...
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم وین چرخِ مردمْخوار را چنگال و دندان بشکنم هفتاخترِ بیآب را، کین خاکیان را...
سعدی - برخیز که میرود زمستان
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان! نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان! وین پرده بگوی تا به یک بار...
دلا در عشق تو صد دفترستم
غزل بابا طاهر همدانی: دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم...
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
تصنیف زیبای عارف قزوینی: شانه بر زلف پریشان زده ای به به به دست بر منظرهی جان زده ای به به به آفتاب از چه طرف سر زده...
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
غزلی ناب از صائب تبریزی: توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس...
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
غزل بی نظیر مولانا: هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم...
روزی ملک الشّعرای بهار (شاعر بنام معاصر) در مجلسی نشسته
بود و حاضران برای آزمایش طبع شعر او چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در
یک رباعی بیآورد. کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار چنین سرود : برخاســت خروسِ صبح برخیز ای دوســـت! خـون دل انـگور فــکـــن در رگ و پوســــــــت عشــق من و تو صحبت مشــت اســت و درفش جور دل تو صحبـت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در آن مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده
اند. اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب می کنم و شما آنها را در یک
رباعی بیاورید. سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آینه، اره، کفش و غوره. بدیهی ست که آوردن این کلمات بی ربط در یک رباعی کار ساده ای نبود، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشــــتی احسنت چون اره به خلق تیـــز گشتی احسنت در کفش ادیبان جهـــان کـــردی پای غوره نشده مویز گشتـــــی احسنــت
خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
5623
سلام. ممنون . نظر لطف شماست.