ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
شنود اگر غم من نه
غمین نه شاد گردد
هاتف اصفهانی
******
بلا بالا گرفت امروز از آن بالا که می دانی
چه خوش باشد بلای ما اگر باشد از آن بالا
شاه نعمت ا... ولی
******
خرج ابر از کیسه ی دریاست، حیرانم چرا
اینقدر استادگی با تشنه جانان می کند
******
برنمیآیم به رنگی هر زمان چون نوبهار
سرو آزادم که دائم یک قبا باشد مرا
صائب
******
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی
******
دو جهان را بفروشیم به یک جرعهٔ می
گر خریدار بود بر سر بازار شما
شاه نعمت الله ولی
******
خوش گلشنی است، حیف که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی
عمر عزیز خود، منما صرف ناکسان
حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی
دندان که در دهان نبود خنده بدنماست
دکان بی متاع چرا وا کند کسی
قصاب کاشانی
******
مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم
گیسوئی خوش بافته بر دست پیچیدیم ما
شاه نعمت الله ولی
******
گر بر سر آنی که زما چهره بپوشی
گیسو به رخ افکن که نقابی به از این نیست
؟
******
من از چشمان خویش آموختم رسم محبت را
که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید
؟
******
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخساره که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت، شنویم
بتپرستی اگر این است که این مذهب ماست
فرصت شیرازی
******
ﺩﺍﺭﺩ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻨﻮﺷﻢ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺗﺮ ﺷﻮﻡ
؟
******
سالکی گفتا چه داری آرزو گفتم سکوت
معنی صد نکته را در یک سخـن پیچیده ام
معینی کرمانشاهی
******
دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد
دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد
عبید زاکانی
******
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم باز عاقل کن مرا
صائب تبریزی
******
سی بار بگفتمت که سی بار مرا
از باغ وصالت دو سه سیب آر مرا
سی بار برفتی و نیاوردی سیب
ای وعده خلاف کرده سی بار مرا
؟
******
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
سعدی
******
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
؟
******
چو کم شد نور چشمی بار عینک را کشد بینی
زبینی باید آموزی ره همسایه داری را
سهیلی
******
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
؟
******
عصا از راستی هر دم به گوش پیر میگوید
دگر در خواب خواهی دید ایام جوانی را
واعظ قزوینی
******