ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟!
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت! ای مادر فریادها!
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت! ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من!؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوا نام را!
هر ساعت از نو قبلهای، با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن، تا بشکنیم اصنام را!
می با جوانان خوردنم، باری تمنّا میکند