زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

خاک‌نشین ره میخانه ام خانه‌خرابِ دل دیوانه ام - هما میرافشار


خاک‌نشین ره میخانه ام
خانه‌خرابِ دل دیوانه ام

زآن که به میخانه به جز یار نیست
کشمکش صفحه و زنّار نیست

هرچه در آنجاست بُوَد در خروش
جام مِی و مِی زده و مِی فروش

حسرت بگذشته و آینده نیست 
جز به ره عشق، کسی بنده نیست

ای که به دام تو اسیرم اسیر! 
ادامه مطلب ...

کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم



کاش کآن دلبر عیّار که من کشته ی اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و روی اَم!؟

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

لب او بر لب من این چه خیال است و تمنّا؟!
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم

همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان! 
ادامه مطلب ...

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم

دودلم اوّل خط نام خـــدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم؟!

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟!

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی‌ست!
به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم؟!

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی .... 
ادامه مطلب ...

از غم خبری نبود اگر عشق نبود - قیصر امین‌پور


از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است 
ادامه مطلب ...

دشمن جانی و دانسته تو را می طلبم


آن که خونین دل از آن غنچه دهان است، منم!
وآنکه چون بلبل از آن گل به فغان است، منم!

دشمن جانی  و  دانسته  تو را می طلبم
آنکه خود در طلب دشمن جان است، منم!

آنکه مقصود من از جان و جهان است، "تویی"!
وآنکه فارغ  ز  غم  جان و جهان است ، منم!

نیاز کرمانی


ابتهاج - نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد 
ادامه مطلب ...

دخترِ چادر سفید سینی چایی به دست

دخترِ چادر سفیدِ سینیِ چایی به دست!
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

معذرت میخواهم از اینکه به خوابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، دردِ تنهایی بد است

می نشستی روبرویم کاش! دلتنگِ  توام
می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است

من غریبه نیستم کافی ست یک فنجانِ  چای 
ادامه مطلب ...

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم
سایه ات نـیـز بـیفتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را که بـرایـت بکَنم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مرا می گیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بازی ماهی و گربـه‌ست نظر بازی مـا
مثل یک تْنگ، شبی می شکنم می میرم

روحِ برخاسته از من!  ته ِاین کوچه بِایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم

کاظم بهمنی