زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دخترِ چادر سفید سینی چایی به دست

دخترِ چادر سفیدِ سینیِ چایی به دست!
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

معذرت میخواهم از اینکه به خوابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، دردِ تنهایی بد است

می نشستی روبرویم کاش! دلتنگِ  توام
می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است

من غریبه نیستم کافی ست یک فنجانِ  چای 
ادامه مطلب ...

ملک دل کردی خراب از تیغ ناز - امیر خسرو دهلوی


دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز

آشکارا سینه‌ام بشکافتی
همچنان در سینه پنهانی هنوز

مُلک دل کردی خراب از تیغ ناز
واندر این ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته‌ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز!

ما ز گریه چون نمک بگداختیم
تو ز خنده شکّرستانی هنوز

جان ز بند کالبد آزاد گشت
دل به گیسوی تو زندانی هنوز

پیری و شاهدپرستی هم خوش است!
"خسروا" تا کی پریشانی هنوز؟

امیر خسرو دهلوی

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم

نـه فقـط از تـو اگر دل بکنـم می میرم
سایه ات نـیـز بـیفتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را که بـرایـت بکَنم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مرا می گیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بازی ماهی و گربـه‌ست نظر بازی مـا
مثل یک تْنگ، شبی می شکنم می میرم

روحِ برخاسته از من!  ته ِاین کوچه بِایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم

کاظم بهمنی

بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت


بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش: در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت: ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست 
ادامه مطلب ...

صائب - ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز


زآن خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست
زآن سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست

ما را ز شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست ...

چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته‌جانی که عقیق تو مکیده‌ست

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده‌ست

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره ی خون از سر تیغِ که چکیده‌ست؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزادِ من از دست پریده‌ست

"صائب" چه کنی پای طلب آبله فرسود؟
هر کس به مقامی که رسیده‌ست، رسیده‌ست


ﺻﺎﺋﺐ تبریزی

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب


امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

تیر از غمزه ی ساقی، سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم

غم به روئین تنیِ جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم

باری از تلخی ایام به شور و مستی 
ادامه مطلب ...

بر ما رقم خطا پرستی همه هست



بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست ...

مولانا

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد - شهریار


رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست 
ادامه مطلب ...