زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

تو امیر ملک حسنی؛ شعر زیبای سعدی شیرازی:


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت


به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن!

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت


نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت

نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت  ادامه مطلب ...

تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

شعر همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی؛ سعدی


همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی


چه حکایت از فراقت، که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی، درِ ماجرا ببستی  ادامه مطلب ...

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمْ‌خوار را چنگال و دندان بشکنم

هفت‌اخترِ بی‌آب را، کین خاکیان را می‌خورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم

از شاهِ بی‌آغازْ من، پرّان شدم چون باز من
تا جغدِ طوطی‌خوار را در دِیرِ ویران بشکنم 
ادامه مطلب ...

مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

شعر زیبای صائب تبریزی؛ "دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست":


مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است


دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد چون‌که او بالا تراست


ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا خس نشیند، قعر دریا گوهر است  ادامه مطلب ...

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

غزلی ناب از صائب تبریزی:


توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟


رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشتر است

به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟


چون نباید به نظر حسن لطیفی که توراست

خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟


غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز

چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟


دیده‌ای را که نمی‌شد ز تماشای تو سیر

بی‌تماشای تو، چون سیر توانم کردن؟


عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق

بیش از آن است که تحریر توانم کردن


صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو

برق را گر چه به زنجیر توانم کردن


صائب تبریزی 

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

غزل بی نظیر مولانا:


هین! سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان، بی‌حد و اندازه شود


خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد

یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود


هر که شُدت حلقه‌ی در، زود برد حقه‌ی زر

خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود


آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود

خاک چه دانست که او، غمزه‌ی غمازه شود


روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت

بی تو اگر سرخ بود، از اثر غازه شود


ناقه‌ی صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا

کوه پی مژده‌ی تو، اشتر جمازه شود


راز نهان دار و خمُش، ور خمشی تلخ بود

آنچ جگرسوزه بود، باز جگرسازه شود


مولانا

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را - حافظ

غزل حافظ شیرازی: 


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

 که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را:



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را 

ادامه مطلب ...

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها - حافظ


الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها


به بوی نافه‌ای کآخر صبا زآن طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها


مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها


به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها


همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها


حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


حافظ