زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

شعر زیبای صائب تبریزی؛ "دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست":


مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است


هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است




دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست


جای چشم ابرو نگیرد چون‌که او بالا تراست




ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست


روی دریا خس نشیند، قعر دریا گوهر است




شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی می‌کنند


پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟!




آهن و فولاد از یک کوه می‌آیند برون


آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است




کرّه‌ی اسب از نجابت از پس مادر رود


کرّه‌ی خر از خریت پیش پیش مادر است




کاکل از بالا بلندی رتبه‌ای پیدا نکرد


زلف، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است




پادشه مفلس که شد چون مرغ بی‌بال و پر است


دائماً خون می‌خورد تیغی که صاحب جوهر است




سبزه پامال است در زیر درخت میوه‌دار


دختر هر کس نجیب افتاد مفت شوهر است




صائبا! عیب خودت گو عیب مردم را مگو


هر که عیب خود بگوید، از همه بالاتر است




صائب تبریزی 

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

غزلی ناب از صائب تبریزی:


توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟


رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشتر است

به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟


چون نباید به نظر حسن لطیفی که توراست

خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟


غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز

چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟


دیده‌ای را که نمی‌شد ز تماشای تو سیر

بی‌تماشای تو، چون سیر توانم کردن؟


عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق

بیش از آن است که تحریر توانم کردن


صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو

برق را گر چه به زنجیر توانم کردن


صائب تبریزی 

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد - صائب تبریزی



آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد 

لب میگون تو را کاش تماشا می کرد


عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد


دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد

از گهر بادیه را دامن دریا می کرد


در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه 

ادامه مطلب ...

صائب - ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز


زآن خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست
زآن سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست

ما را ز شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست ...

چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته‌جانی که عقیق تو مکیده‌ست

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده‌ست

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره ی خون از سر تیغِ که چکیده‌ست؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزادِ من از دست پریده‌ست

"صائب" چه کنی پای طلب آبله فرسود؟
هر کس به مقامی که رسیده‌ست، رسیده‌ست


ﺻﺎﺋﺐ تبریزی

تک بیتی و دو بیتی های زیبا


شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

سعدی

***

راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جزمن و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

فرهنگ شیرازی

***

باز آی که تا به خود نیازم بینی 
ادامه مطلب ...

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت - صائب تبریزی


این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

باده هر جا که بود چشمه ی کوثر نقد است
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم کرده ندارد گله از تنهایی 

ادامه مطلب ...

کس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما - صائب تبریزی



چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم

شوخ چشمی بین! که در پیری جوانی کرده ایم


کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما

روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم


صد قدم پیش است از ما خاک ره در اعتبار 

ادامه مطلب ...