زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی
زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

زندگی؛ شعری‌ست ناب، چون سروده های عاشقانه‌ی سعدی و غزلیات دلنشین مولانا

صفحه شعر و ادبیات، برگزیده ناب ترین شعرهای شعرای ایرانی

آب منم تاب منم شاعر مهتاب منم - مولانا



آب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم

شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم


رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی

دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم


زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی

شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم


ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من  

ادامه مطلب ...

جانِ منی، جانِ منی، جان من - مولانا



جانِ منی، جانِ منی، جان من
آنِ منی، آن منی، آن من

شاهِ منی، لایق سودای من
قند منی، لایق دندان من

نور منی، باش در این چشم من!
چشم من و چشمه ی حیوان من

گل چو تو را دید به سوسن بگفت 
ادامه مطلب ...

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست


آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست؟
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اِشکست کجاست؟

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست؟

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست؟

غمزه ی چشم بهانه‌ست و زآن سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست؟

پرده ی روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده ی دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟

مولانا

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد

آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید
وآنچه در آتش کرد این دل من عود نکرد

گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی  ادامه مطلب ...

آن دل که بردی باز دِه - مولانا



ای ساقیا! مستانه رو، آن یار را آواز دِه
گر او نمی آید بگو، آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو، آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق تواَم، مجنون غمناک تواَم 
ادامه مطلب ...

ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی! - مولانا - دیوان شمس


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی!
زیرا به ادب یابی، آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی، یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین! چون مردمک دیده  
در خویش بجو ای دل، آن چیز که می‌جویی!

بگریز ز همسایه، گر سایه نمی‌خواهی!
در خود منگر! زیرا، در دیده ی خود مویی

گر غرقه ی دریایی، این خاک چه پیمایی؟!
ور بر لب دریایی، چون روی نمی‌شویی؟!